شاملو به روایت دولت آبادی و کریمی حکاک/ «آیدا» از عشق جاودانش میگوید
محمود دولت آبادی، احمد کریمی حکاک و آیدا تصویری تازه از این هنرمند محبوب و عمیق ادبیات کشور به تصویر می کشند.
ایران آرت: شاملو در زبان و ادبیات ایران تصویری جاودان از خود به جای گذاشته به همین خاطر محمود دولت آبادی و کریمی حکاک وی را در قالب زبان اعجاب آورش ترسیم می کنند.
قلندری با روحیه خیام وار
چگونه جاذبه زبان شاملو مخاطب را مجذوب می کند
محمود دولت آبادی؛ با یاد همه شیرینی احمد شاملو در نشست و بر خاست هایش، و آن هی قلندری که می پراکند با روحیه نهایتا خیام وار، می توان بگویم آن خاصیتی که در نخستین برخورد با شعر به من سرایت می کند حس و درک زبان است که شاعر تا چه میزان آن را در اختیار دارد. در این معنا شاملو از جاذبه ای در زبان برخوردار بود که من خواننده را مجذوب می کرد. اما اینکه نسل ها بتوانند صدا و آرزو های خود را در شعر شاملو ببینند، نکته ای قابل تامل است که نیاز به بررسی میدانی دارد و من نمی توانم از جانب جوانان در نسل های مختلف پاسخی به سوال بدهم فقط می توان بگویم اگر اشخاصی در هر نسلی شامه شعری داشته باشند، در مواجهه با شعر شاملو ناکامیاب نخواهند ماند، زیرا مفاهیم نهفته در شعر شاملو ( چه در عشق ، اندوه یا حماسه) مفاهیمی منحصر به نسل ها نیست، آن مفاهیم برآمده از عاطفه ای به بلوغ رسیده اند.
البته استاد محمد رضا شفیعی کدکنی به جنبه های انضمامی شعر و شاملو (یک جا ) پرداخته و در موضوع شاملو شناسی لازم است مورد دقت نظر قرار بگیرد. درعین حال معتقدم جنبه های انضمامی زندگی و کار شاعر را نمی توانیم در کانون شعر و شخصیت شعری او بنشانیم، بلکه جایش در همان جایی است که باید؛یعنی در حاشیه! ضمن اینکه در فهرست استاد محمد رضا، هم جا افتادگی وجود دارد، هم افزودنی. جا افتادگی آن است که شاملو پیش از نزدیک شدن به حزب توده، گرایش های " رایشی!" هم داشته است و بابتش زندان هم گویا افتاده بوده. یکی دیگر از جا انداختگی ها که لابد می توانست محل ایراد باشد، چاپ و نشر مجموعه نابالغ آهنگ های فراموش شده ای است که جزو آمار نیامده. افزودنی ها هم کم نیست؛ نخست همانا ادعای حمایت های حزبی و سلطنتی از شاملوست که به گمانم منصفانه نیست چنین خصمانه احمد شاملو را در شمار یا مورد حمایت سلطنت طلب ها " بد یا خوبش بماند" قرار داده شود، این که به درخواست فرح، شاعر با او ملاقاتی داشته است(و این گناهی نابخشودنی تلقی بشود از جانب فضای خشک اندیش و قهرمان جوی حاکم بر جامعه) ملاک حمایت سلطنت طلبان از شاعر نمی تواند باشد. روزنامه نگاری های شاملو هم نه فقط محل ایراد نیست، بلکه بسیار هم خجسته و برجسته بوده است. از هر جهت که نگریسته شود، و نمی دانم که آیا او روزنامه –نشریه راتریبون شخصی خود کرده بوده یا محل تلاقی نگرش ها؟
که گمان می برم وجه دوم درست تر است اگر مورد مثال کتاب هفته یا مثلا مجله خوشه باشد. البته شاملو همواره نبض جامعه را در دست داشت و هر گاه لازم می دید از امکان مطبوعات بهره مند می شدکه این به خودی خود ایرادی نمی تواند باشد، اگر همچون روش ارتباط شاعر با خوانندگانش دیده شود. ( در این باب ایراد های ویژه ای به آن زنده یاد وارد است که به حدود روابط دور و نزدیک اشخاص باوی به تجربه قابل مطالعه می باشد و به جا خواهد آمد.)
اما مقوله سفارش اجتماعی، گیرم به نقل از مایاکوفسکی یا دیگری، از نظر من بیشتر مربوط می شود به حس لمس نبض جامعه که فراز و فرودهای شاملو در شعر و نگاه او را شامل می شد، زیرا سفاش اجتماعی را هم دربست نمی توان همچین سرپوشی بر شعر شاملو دید و چون از مایاکوفسکی نقل شده، تیر خلاص به آن شلیک کرد و تمام. به خصوص وقتی آگاهیم که مایاکوفسکی نومید و سرخورده از نتیجه همان سفارش اجتماعی خیلی زود به مغز خود شلیک کرد. خلاف مطلق کردن چنان تصوری از سفارش اجتماعی، آنچه در شعر شاملو ویژه است نایکنواختی و بی تکراری است اتفاقا؛ یعنی که به حکم تغییر زمانه شعر های شاملو سروده شده که خود نشانه ای از نادر قیدی شاعر است بی تعلق خاطر به سکت های رایج. عاشقانه های شاملو گواه چنین نظری است در روزگاری که به زبان می آمد که در چنین شرایطی شعر عاشقانه مورد" اجتماعی" ندارد! و کم نبودند اشخاصی که شعر در عشق را نکوهش می کردند و شاعر کار خود را می کرد. به این ترتیب اجازه می خواهم با تمام ارادتی که به استاد محمدرضا شفیعی کدکنی داردم، و این ارادت عمیقا آمیخته به دوستی و احترام است، تاکید کنم که چون خواننده به خواندن شعر نزدیک بشود، در نخستین لحظه زبان است که خواننده را در کام معنا فرو می برد، و زبان در شعر شاملو هر دم تازه بوده است-اقلا-برای من.
این که شاملو در مواردی از لحاظ نظری به افراط می گرایید و سلیقه شخص خود در مقام شاعر را ملاک داوری برخی بزرگان شعر قرار می داد برای من دوستدار او هم پسندیده نبود، اما دیگران هم به خاطر نقد شاملو نسبت به نظری که درباره بزرگان ادب پارسی داشت، محاکمه نمی شدند! وقتی او درباره شاهنامه و حکیم ابوالقاسم فردوسی اظهار نظر عجولانه ای کرده بود، شخصا جزء نخستین اشخاصی بودم که نقدی بر نظر وی نوشتم با یادآوری این نکته مهم که فردوسی نخستین شاعر و نویسنده ای است که اصل " جوان کشی" را در فرهنگ سیاسی ایران به روشنی دیده و به راستی که چنان جانانه و در کمال به آن پرداخته و "با آب چشم" آینه ای ساخته برابر چشمان ما. نیز آوردم که کاوه آهنگر نمی توانسته جای ضحاک را بگیرد و به بسیار علل و دلایل؛ همچنین تصریح کردم که حکیم ابوالقاسم فردوسی ستون فقرات ادبیاتی است که شاملو می تواند یکی از مردمک های چشم او باشد. اما به یاد نمی آورم که شاملو نوشته یا گفته باشد فردوسی بی ارج است، چون کتابش را به سلطان غزنوی هدیه کرده است- زیرا اصل انجام چنین اقدامی هنوز روشن نیست بدان گونه که در مورد یک حامی شاعر روشن است. فردوسی در پایان کتاب به یک تن از حامیان خود به روشنی اشاره و از او تقدیر می کند: " حیی قتیبه " یا " حسین قتیب " ( حسین قتیب هست از آزادگان/که از من نخواهد سخن رایگان// ازویم خور و پوشش و سیم وزر /وزاو یافتم جنبش و پای و پر// نی ام آگه از اصل و فرع خراج/ همی غلتم اندر میان دواج).چنانچه در آغاز کتاب هم به جوانی اشاره می کند که به او پیشنهاد می کند به سخن گراید، و حکیم می نویسد که آن جوان آزرمگین و آرام سخن، تا بوده او را چون سیب بر شاخه نگه می داشته است و البته دیری نمی پاید که آن انسان نیک با " سخن گفتن خوب و آوای نرم"اش، گم می شود و نه دیگر هرگز پیدا. و حکیم می سراید " نه زور زنده دارم نه مرده نشان / از دست پلنگان مردم کشان!". اما رابطه حکیم و حاکم به هیچ وجه روشن نیست که آیا محمود مدح شده یا ذم- چنانچه هر دو روایت آمده است ؛ اما آنچه روشن است اینکه حکیم ابوالقاسم سرانجام از بیم سعایتگران متواری شده بوده است.
تصور می کنم شاملو باهوش تر از آن بود که بر یک وهم مورد تردید تاریخی داوری کند، که اگر هم دست بالای چین می بود- اهدای کتاب به محمد، سلطان غزنوی-ایراد نمی تواند به وی وارد باشد حسب ایجاد زمانه. اما آنچه شاملو کاش گفته بود و نگفت و اکنون من میآورم این است که اصل عنوان " شاهنامه" که در زبان های دیگر هم به "کتاب شاهان " ترجمه شده است، معنای نخست کتاب است، در حالی که معتقدم معنای پنهان عنوان کتاب" شاه نامه ها" باشد، یعنی " بزرگ داستان ها" چنانچه میخوانیم "مثنوی کبیر". اما در مورد سعدی علیه رحمه، شاملو نگاه متفاوتی داشت، از سوی سخن سنجی و رندی سعدی را نمی توانست دوست نداشته باشد ، از سوی دیگر با مصلحت جویی شیخ شیراز نمی توانست کنار بیاید- به همین جهت سعدی شیرین سخن ما را "بزرگ مرد کوچک" می نماید به طنز! درباره حافظ کاملا نگاه دیگری داشت، یادم هست که نخستین گزینه غزلیات حافظ را از شاملو می خواندم که برایم کتابی خاص و عزیز بود و سرانجام هم تنگ چشمان آن کتاب خوشدست را از روی میز کار من در کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ربودند! اینکه که گفته می شود شاملو ستیزندگی حافظ را می ستود، بله. اما آن ستایش ستیزندگی معطوف بود به گرایش های دیگری که در نوشتارها و کتاب های دیگر درباره حافظ آمده بود. در حالی که حافظ نه این بود و نه آن ، بل هم این است و هم آن و بیشتر، بازهم بیش. حافظ یاره ای است سرشته از انواع الماس و جواهر، درحد هست و نیست! اما داوری در باب نادیده گرفتن یا بدیده گرفتن میراث ادب و فرهنگ پارسی از جانب شاملو، پاسخ نابخردانه ای خواهد بود به پرسشی ساده دلانه ، پس اجازه بدهید در این باب اظهار نظر نکنم: آفتاب، خود دلیل آفتاب!
کدام روش شناسی ؟کدام نقد ادبی کلاسیک؟
نظر شاملو درباره شعر گذشته اعتبار علمی ندارد
احمد کریمی حکاک؛بی تردید نسل ایرانیان امروز که نخستین نسل پس از حیات شاملوست ، به آسانی می تواند پژواک آرمان های اجتماعی خویش را در شعر شاملو بیابد ، و مهم ترین این پژواک را در دو ساحت از شعر شاملو نمایان تر از ابعاد دیگر شعر او می بینیم. یکی در مقوله احساس حسرت بار غیاب آزادی و دیگری در بیان عاطفی نیاز بنیادین انسان به عشق. اما باید این حقیقت را نیز به یاد داشت که شاملو آرمان های آزادی و عشق را بیش تر به گونه ای تجریدی و منتزع از کرد و کار انسان می دید و ترسیم می کرد ، و هم از این رو معلوم نیست که نسل های آینده نیز این آرمان را در فاصله ای به همان اندازه دور و دیر یاب بیابند که شاملو می دید و می یافت.
من نمی دانم مبنای این داوری که " شاملو در میان شاعران معاصر از محبوب ترین هاست " چیست . آیا آماری برای آن در دست است یا صرفا یک برداشت شخصی است که تعمیم یافته و بدین صورت بیان شده است . اما قضاوت استاد شفیعی کدکنی را اندکی دور از اعتدال و انصاف می بینیم که در بسیاری از نوشته های آن استاد ، به ویژه آن ها که به متون کهن راجع می شود ، دیده و از آن ها بهره گرفته ام ؛ به ویژه آن جا که ایشان تلویحا به عبارت "به سفارش زمانه " جنبه ی علت و معلول می بخشد ، یعنی " اوضاع زمانه " را علت و " آنچه شعر شاملو را می سازد" معلول می شمارد ، خواه در دوران نظام سیاسی سابق بوده باشد ، خواه در زمانه امروز ایران .رابطه آنچه در جامعه فرمان می راند یا برعکس آرمان می آفریند و آنچه شعر یک شاعر را می سازد رابطه پیچیده ، با واسطه و بازآفرینی شده ای است که – خواه در شعر شاملو و اخوان و فرخ زاد باشد ، خواه در سینمای گلستان یا کیارستمی یا فرهادی – از کارگاه آفرید گاری های گوناگونی گذشته و در هر مورد رابطه ی یگانه ای را با واقعیت یا آرمان روزمره امروز یا دیروز و پریروز یک جامعه برقرار می کند. اما چنانچه داعیه این باشد که " نه اخوان ، نه فروغ ، نه نیما ، نه سپهری ، هیچ کدام این طوری سفارش زمانه را نتوانستند بپذیرند" که شاملو پذیرفت و در شعر خود نشاند ، باید گفت اگر منظور استاد شفیعی کدکنی از این سخن ثبت یک تفاوت در درجات است می توان آن را پذیفت ، ولی اگر منظور ایشان بیان یک تفاوت ماهوی و اساسی است ، اثبات این مدعا نیازمند تحلیل های مفصل و کشافی است که باید جزء به جزء و در ارجاع به متون معین و مشخص نشان داده شود.
نظرات احمد شاملو درباره شعر فارسی دوران های گذشته یکسره باطل است و کم ترین اعتبار علمی یا تاریخی ندارد . من این نظر را در هر مورد رودررو و با تفصیل فراوان با خود شاعر ، که برایم دوست بزرگی بود و از او بسیار درس ها آموخته ام ، در میان گذاشته و نیز در چندین مقاله آکادمیک به زبان انگلیسی نوشته ام که منتشر شده است. اما مشکل اصلی را در دو گرایش مرتبطبا هم در ساز و کار جامعه ای می بینم که هنوز میان " کار شاعری " و " علم شعر شناسی " تمییزی قائل نشده و همچنان داوری در شعر و چند و چونش را از شاعر می پرسد و پاسخ می خواهد . یکی گرایش جامعه ی ایرانی آن دوران به این که بنای نقد و قضاوت را بر کارهای مشخص نمی گذاشت و بنای کار را بر تمامیت افراد و کلیت وجودی افراد قرار می داد، به این شکل که می گفت ، چون شاملو شاعر بزرگی است پس باید همه داوری هایش درباره ی شعر هم درست و دقیق باشد ؛ دیگر اینکه توان آفریدگاری شعر را با تحصیل مدرسی و نظام مند شعر اشتباه می گرفت ، و برای " علم شعر " یا بگوییم " سخن شناسی " یا " سخن سنجی " جای بایسته جداگانه ای قائل نمی شد. شاملو در مقام یکی از برجسته ترین شاعران نیمه ی دوم قرن بیستم در ایران نظریاتی درباره شعر و شاعران کلاسیک زبان فارسی بیان داشته است و این حق مسلم اوست . اما این سخن هم درست است که شاملو شاعر است و شاعر بزرگی است ولی سخن سنج و شعر شناس نیست و نبوده است ؛ او احساس و نظر خود را بیان داشته و متاسفانه در این گونه بیانات داوری های خارج از اعتدالی هم داشته است که علت اصلی آن ها را باید در گرایش فرهنگ زمانه او به برداشت های دو قطبی و افراط و تفریطی جست . در خصوص پرسش واپسین ، یعنی " روش شناسی شاملو در نقد ادب کلاسیک " تنها می توانیم بگویم ، کدام روش شناسی ؟ کدام نقد ادب کلاسیک؟
بهشت بامداد
گزارشی از خانه موزه ی شاملو و گفت و گو با آیدا به مناسبت سالگرد درگذشت الف . بامداد
علیرضا اکبری؛ نویسندگان و شعرای کمی این اقبال را دارند که در دوران زندگی شان تبدیل به " افسانه "شوند ؛ افسانه ای زنده و در قید حیات ! احمد شاملو در شمار این هنرمندان نادر است . در یک غروب گر و سنگین اواخر خرداد ، کوچه پس کوچه های دلگیر و غبار آلود فردیس کرج را طی می کنیم تا به خانه ی احمد شاملو برسیم؛ به بهشت خصوصی شاعر بزرگ ما. مرداد امسال هفدهمین سالگرد در گذشت احمد شاملو ست. برای ملاقات با آیدا و مرور خاطرات مشترکش با احمد شاملو به " خانه ی بامداد " آمده ایم که به زودی تبدیل به موزه خواهد شد. قرار است با آیدا خانم به سراغ اشیای موزه برویم و داستان بازمانه های شاملو را از زبان او بشنویم . خانه ی احمد شاملو در شهرک دهکده در فردیس کرج ، شهرکی سرسبز و خوش آّب و هوا قرار دارد که به قدر کافی از پایتخت و هیاهوهای آن به دور است. زنگ در را که می زنیم صدای آیدا در آیفون به داخل دعوتمان می کند. در باز می شود و دالانی سنگ فرش و چمن پوش با سقفی که پیچکی کهن سال آن را پوشانده در مقابل خود می بینیم. یک میتسوبیشی استیشن سرمه ای رنگ که علی القاعده باید تولید دهه نود میلادی باشد، توی پارکینگ توری آرام گرفته که انگار سال هاست کسی آن را از جایش تکان نداده است. همسر شاملو کمی بعد برایمان توضیح می هد که هنوز هم پشت فرمان این رفیق قدیمی می نشیند و این ور و آن ور می رود. از پارکینگ رد می شویم و با گذشتن از دالانی سبز به ضلع شرقی خانه وارد می شویم. آیدا خانم با همکار جوانشان به استقبال مان می آیند. سال هاست که به جمع آوری و آرشیو و انتشار آثار منتشر نشده احمد شاملو مشغول است و آماده سازی خانه بامداد محصول مشترک آن هاست. ویلای شاملو ساختمانی دوبلکس است با سقفی کوتاه و پنجره ای سرتا سری و بزرگ در ضلع جنوبی که رو به حیاط پر درخت خانه باز می شود. در گوشه ای از آن بوفه ای شیشه ای و بزرگ و چند طبقه قرار داده شده با یادمان هایی از شاملو در آن. در سمت مقابل پیانویی بزرگ و قهوه ای رنگ قرار دارد. و دیوار ها و قفسه ها و رف بالای شومینه یک سر پر از عکس ها و سردیس های شاملو یا هنرمندان مورد علاقه ی شاملوست. از آیدا خانم می پرسم از کجا شروع کنیم . می گوید : " از هر جا که می خواهید. کجای این خانه است که پر از خاطره شاملو نباشد ! "
اولین چیزی که در بوفه شیشه ای نظرم را به خود جلب می کند کاغذ های مربعی کوچکی است که روی هم انباشته شده؛ فیش های کتاب کوچه. در گوچه سمت چپ بوفه یک جعبه مکعب مستطیل دردار و چوبی بزرگ جا خوش کرده که پر از مداد هایی است که از نیمه هم کوچک ترند و از هر کدام هفت – هشت سانتی متری بیش تر باقی نمانده ؛ تمام مدادهایی که به گفته ی همسر شاملو، در دوره ی سوم و آخر فیش برداری کتاب کوچه شاملو از آن ها استفاده کرده است. آیدا می گوید حتی اولین مدادی که شاملو فیش برداری کرد کتاب کوچه را با آن آغاز کرده در میان این مدادها هست. کم کم در می یابم که آیدا آرشیویستی حرفه ای است. از او می پرسم :
از کی به فکر افتادید که آثا و اشیای مربوط به احمد شاملو را با این پیگیری جمع آوری کنید ؟ فکر سامان دادن به چنین موزه ای را از کی در ذهن داشتید؟
فکر تاسیس موزه مال همین اواخر است ولی فکر جمع آوری آثار شاملو از همان اوایل آشنایی مان در سال 1341داشتم. اوایل آشنایی مان شاملو مرتب برای من نامه می نوشت. به او گفتم احمد جان تو که خطی به این زیبایی داری، دست نوشته ی شعرهایت را به من بده. گفت که من چیزی ندارم از نوشته های خودم. همه را برای چاپ داده بود به مطبوعات و ناشران و این ور و آن ور و خودش هم کپی از آن ها نداشت.این شد که به فکر افتادم که پس من باید هر چه را که می نویسد و هر کاری را که می کند جمع آوری کنم. حتی بعد از ازدواج مان رفتم سراغ چیز هایی از او که در مطبوعات منتشر شده بود و ما نداشتیم. اوایل زندگی مان که احمد به خانه آمد فقط یک دست کلید داشت و یک دفترچه از شعر هایش. از همان سال های 41 و 42 پیش از ازدواجمان من شروع کردم به جمع آوری این نوشته ها و آثار که تا همین امروز هم این کار به شکل دیگری ادامه دارد.
اما دامنه آرشیو اسناد و آثار مربوط به شاملو توسط آیدا تنها به جمع آوری آثار شاملو و آثار دیگران درباه شاملو محدود نمی شود بلکه آیدا خودش هم دستی در مستند کردن لحظاتی از زندگی همسرش در قالب عکس داشته است. در خانه شاملو با عکس های دیده نشده ای از شاملو روبه رو شدم که عکاسش آیدا بود . در یکی از عکس ها شاملو را غرق در تاریکی می بینیم در حالی که شعاعی باریک از نور بر چهره ی افسرده ی او تابیده است. در عکسی دیگر شاملو با هیکل تنومند و موهای پر جعد و انبوهش با عینکی بر چشم و پیراهنی قرمز رنگ بر تن در دشتی سرسبز به حالت نیم رخ ایستاده و به گوشه ی سمت راست قاب چشم دوخته و در ویرجینیا گرفته شده است. صحبت از سفر آمریکا که می شود آیدا به کاسه های سفالین ژاپنی که در گوشه ای دیگر از اتاق نشیمن قرار دارند، اشاره می کند و می گوید : " شاملو به هنر ژاپن علاقمند بود و در سفر به آمریکا از گرند کنیون مقداری کاسه های سفالین خرید که بسیار قیمتی هستند . خاطره ی آن سفر از خاطرات خوش من است، چون شاملو در آن سفر حال خوشی داشت. "
یک سی.دی. قرمز رنگ در بوفه، توجهم را به خود جلب می کند.درباره آن که می پرسم، چهره اش در هم می رود و می گوید: " این سی.دی. متعلق به فیلمی است که فرشاد فداییان در سال 1374 از شاملو ساخته است. ساخت آن فیلم بر می گردد به نخستین ماه ها پس از قطع پای شاملو. خاطرات خوشی از آن زمان ندارم . بیشتر حسرت است و تلخی ." برای اینکه موضوع را عوض کنم به مدالیونی از بتهوون اشاره می کنم که روی دیوار در کنار عکس شاملو در ویرجینیا جا خوش کرده است. می دانم که شاملو شیفته موسیقی کلاسیک بود و بارها در تقبیح موسیقی سنتی ایرانی حرف زده بود. از آیدا در مورد مدالیون می پرسم. می گوید: " این مدالیون را سال 1359همراه با یک سیستم مفصل صوتی Quad از منزل یک استاد موسیقی خریدیم ." و بعد ما را به اتاق کار شاملو می برد تا جامانده های آن سیستم صوتی را که در واقع تقویت کننده های صدایش هستند به ما نشان بدهد. از دستیارش می خواهد اسکن کاغذ خرید این سیستم صوتی ررا در آرشیو پیدا کند. کاغذ خرید نشان می دهد که شاملو در سال 1359 این سیستم صوتی را به قیمتی حدود 65000 تومان، یعنی بیش از قیمت خرید یک پیکان در آن زمان، خریداری کرده است: " این خرید را نباید به حساب ثروتمند بودن ما گذاشت. ماجرا این بود که موسیقی همه زندگی شاملو بود. شاملو روزی چند ساعت موسیقی گوش می کرد. " یک سری بتهوون را در اتاق نشیمن دیده بودم و یکی دیگر هم در اتاق کار شاملو جا خوش کرده بود. آیدا می گوید شاملو اگرچه مدام موسیقی کلاسیک گوش می کرد و آثار همه اهنگ سازان مهم کلاسیک را گوش می کرد اما به بتهوون و مالر علاقه ای خاص داشت . از او می پرسم :
احمد شاملو کدام یک از آثار بتهوون را بیش تر گوش می کرد؟
سمفونی نهم را. حالا که بحث بتهوون را پیش کشیدید، خاطره ای جالب به یادم آمد. شاملو علاقه ی خاصی به سمفونی نهم داشت و بارها از این اثر به عنوان اثری موسیقیایی که ساختار شکنی های تاریخ سازی در آن صورت گرفته یاد می کرد. یک بار از شاملو دلیل علاقه شدیدش به این سمفونی را پرسیدم و شاملو دلیل این علاقه را برایم شرح داد. سال 1332 بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد در روزهایی که تهران زیر چنبره ی حکومت نظامی بوده، شبی شاملو و نیما در ساعتی که نزدیک به آغاز حکومت نظامی بوده به یک مغازه از مغازه های آشنایان شان پناه می برند. آن مغازه به ساعت تعطیلی رسیده بوده و پس از ورود آن ها، صاحب مغازه کرکره را پایین می کشد و تا صبح میزبان شاملو و نیما می شود. این سه نفر شب را تا صبح به گوش دادن به سمفونی نهم بتهوون سپری می کنند . سمفونی نهم روی صفحه های 78 دور، یازده تا سیزده صفحه کامل را شامل می شده و این سه نفر بارها تا صبح سمفونی را از اول تا آخر گوش می دهند. این تبدیل به خاطره ای محو نشدنی در ذهن شاملو و ریشه علاقه اش به سمفونی نهم بتهوون می شود.
چنان که آیدا می گفت، او و شاملو ساعت ها با همین دستگاه مفصل پخش موسیقی یا از رادیو، موسیقی کلاسیک گوش می داده اند. به گفته او، برنامه موسیقی کلاسیک شبکه دو رادیو که هرشب از ساعت نه تا یازده پخش می شده از برنامه های رادیویی محبوب شاملو بوده است. وقتش رسیده بود که در مورد نظرات شاملو درباره ی موسیقی سنتی از آیدا سوال کنم . از او پرسیدم :
احمد شاملو نظر مثبتی به موسیقی سنتی ایران نداشت . هیچ وقت پیش نمی آمد که آقای شاملو به برنامه های موسیقی محبوب رادیو در آن سال ها مثل برنامه گل ها یا گل های رنگارنگ گوش کنند؟
چرا پیش می آمد. در مورد نظر شاملو درباره موسیقی سنتی ایرانی سوءتفاهمی پیش آمده است. شاملو با موسیقی سنتی عناد نداشت بلکه می گفت موسیقی اصیل ایرانی با همه ارزشش دیگر باید برود توی موزه و ما باید در موسیقی کارهای جدیدی بکنیم همان طور که در شعر کردیم. در کل شاملو بیش تر از هر چیز دیگری در رادیو به اخبار و موسیقی کلاسیک گوش می داد. اما شاملو حتی موسیقی پاپ را هم جدی می گرفت و ما خیلی وقت ها برای دیدن اجرای فرهاد و دیگران به باغ سفارت اتریش یا کافه کوچینی می رفتیم .مدیر ارکستر فرهاد ، هروس نارنجی بود که از دوستان خانوادگی ما بود و ما معمولا برای دیدن برنامه های آن ها به جاهای مختلفی که برنامه داشتند می رفتیم.
یک رادیوی سیاه رنگ ترانزیستوری روی ویترینی قرار گرفته که مقداری از لباس ها و وسایل شخصی شاملو هم در آن قرار دارد. توی ویترین در کنار پیراهنی سفید که کراواتی ارغوانی رنگ بر آن بسته شده دو شیشه ادکلن ایوسن لورن و رالف لاورن می بینم . از آیدا سوال می کنم احمد شاملو چقدر در بند نوع و مدل لباس هایش بود؟
آیدا می گوید : "شاملو روی لباس هایی که می پوشید خیلی حساس بود. یادم نمی رود که اواخر دهه چهل بود و ما هم وضع مالی خوبی نداشتیم . در خانه مادر احمد زندگی می کردیم. یک روز داشتیم با احمد توی خیابان نادری قدم می زدیم که گذرمان افتاد به بوتیک آقای قاسمی که بوتیک گران قیمتی بود. پشت ویترین ناگهان یک بلوز پشمی موهر که راه های سرخ و سبز داشت چشمم را گرفت. قیمتش را پرسیدیم و دیدیم پانصد تومان قیمتش است. آن موقع ما با پانصد تومان دو – سه ماه زندگی می کردیم. اما من قصد کرده بودم بلوز را برایش بخرم. احمد گفت آیدا جان این بلوز خیلی گران است. اما من سر حرفم ایستادم و گفتم اگر احمد شاملو این بلوز را نپوشد پس چه کسی بپوشی! خلاصه به هر قیمتی بود آن بلوز را برایش خریدیم و هنوز هم دارمش و مثل روز اول است و تکان نخورده."
در ویترینی دیگر در همان نزدیکی چند بسته سیگار با یکی - دو جاسیگاری و یک سیگار برگ نیم سوخنه و یکی – دو پیپ قهوه ای رنگ به چشم می خورد. شاملو سیگار خاصی نمی کشید و به قول آیدا هر وقت هر سیگاری که دم دست بوده می کشیده است.
شبیه مدالیونی که از بتهوون توی اتاق نشیمن دیدیم مدالیون دیگری منقش به تصویر صادق هدایت در یکی از ویترین های اتاق اصلی خانه ی شاملو قرار داده شده است. این مدالیون یادگار سفری به رشت در دهه پنجاه است: " در سفر به رشت برای استراحتی کوتاه از ماشین پیاده شدیم و کنار جوی آبی نشستیم. دقایقی بعد مردم کم کم شاملو را شناختند و نیم ساعتی نگذشت که دور و برش پر شد. از میان جمعیت کسی جلو آمد و این مدالیون هدایت را به رسم یادگاری به شاملو هدیه داد. احمد خیلی خجالتی بود و هر بار که مردم این طور دور و برش را می گرفتند سرش را پایین می انداخت و هی سیگار پشت سیگار روشن می کرد و همان طور که سرش پایین بود با مردم حرف می زد."
در گوشه ای از اتاق اصلی برخی از مجله هایی که به سردبیری شاملو منتشر می شد در کتابخانه، مرتب کنار هم چیده شده اند. مثل کتاب هفته و خوشه که مدت ها منتشر می شده اند؛ و همچنین نشریات متنوع دیگری که به دلیل سانسور یا مشکلات مالی بعد از یکی – دو شماره به تعطیلی کشیده شدند و نایاب اند؛ از جمله مجله ی اطلاعات دانش و هنر و ادبیات که تنها دو شماره از آن منتشر شده یا مجله سخن نو که یک شماره بیشتر دوام نیاورده است. از آیدا می پرسم:
شاملو به کار روزنامه نگاری بیشتر به چشم منبعی برای ارتزاق نگاه می کرد یا واقعا شوقی عمیق به این کار داشت؟
شاملو این کار را بیشتر از هر چیز یک وظیفه برای آگاهی رسانی عمومی می دانست و در ضمن برایش مهم بود که با انتشار هر مجله استانداردهایی را که در مجلات قبلی تثبیت کرده بود، ارتقا دهد.
کتابخانه شاملو فقیر تر از آن است که باور کنیم کتابخانه ی اصلی شاملو بوده است. در طبقه بالای کتابخانه چند فرهنگ نویسندگان و شعرا به زبان فرانسه جا خوش کرده به اضافه مجموعه آثار لورکا به فرانسه که با جلد چرمی طلا کوب نفیسی صحافی شده است. در کنار اینها مجموعه آثار ریلکه و مجموعه نفیس گالیمار از آثار پل الوار قرار دارد و در طبقه پایین چند کتاب فرانسوی از کتاب هایی که شاملو ترجمه کرده است و طبقه آخر هم با دفتر های شعر شاملو پر شده است. از آیدا می پرسم :
از میان این کتاب ها کدام یک برای شما خاطره انگیز تر است؟
بیش از همه کتاب مجموعه آثار لورکاست که کتاب دم دستی شاملو بود و مدام به آن رجوع می کرد. متن فرانسه شازده کوچولو هم مدام دم دست شاملو بود یا متن فرانسه پا برهنه ها هم همینطور. در دوره ای در دهه شصت خیلی آثار کافکا را می خواند. آثار ریلکه و پل الوار هم همدم دائمی شاملو بودند و البته در کنار و شاید مهم تر از همه این ها دیوان حافظ بود که چه در حال بد و چه در حال خوب یار غار شاملو بود.
اتاق کار شاملو ، تصویری است از تنوع فعالیت های احمد شاملو که از شاعری تا فرهنگ نویسی و ترجمه را در بر می گیرد. شاملو مترجم را بیشتر با ترجمه هایش از لورکا و ترجمه دن آرام می شناسیم اما تابلوی بزرگی که در این اتاق قرار دارد و عکس نویسندگانی را نشان می دهد که شاملو مترجمی پرکارنیز بوده است. عکس های بیش از چهل نویسنده و شاعر در این تابلوی بزرگ و چند قسمتی کنار یکدیگر قرار گرفته است. از آیدا می پرسم شاملو در میان ترجمه هایش با کدامیک بیشتر از همه انس داشت .در جا جواب می دهد : "بالورکا". در گوشه دیگری از اتاق ویترینی هست که مدارکی از شاملو از جمله کارت عضویت او در فرهنگستان زبان فارسی در آن گذاشته شده است. درباره ی دوره سه ساله کار شاملو در فرهنگستان کمتر صحبت شده است. آیدا می گوید: " شاملو برای سه سال هر روز از چهار عصر تا هشت شب در فرهنگستان کار می کرد. بخش هایی از کتاب کوچه در این دوره منتشر شد اما پس از سه سال به دلیل برخی اختلافات همکاری او با فرهنگستان پایان یافت."
کم کم وقت آن رسیده که خانه بامداد را ترک کنیم. موقع خروج از اتاق کار شاملو یک قاب عکس از احمد شاملو که او را در جوانی در کت و شلواری مشکی و پوشتی سفید در جیب نشان می دهد، توجهم را جلب می کند. در عکس یک غنچه سفید رنگ هم آذین لباس شاعر جوان شده است. ماجرای عکس را از آیدا سوال می کنم و آیدا در حالی که اتاق را ترک می کند می گوید این عکس دامادی شاملوست. موقع خروج از آیدا سوالی می پرسم که انتظار شنیدنش را ندارد؛ این که اگر روزی مجبور شود این خانه را ترک کند و و اجاره داشته باشد به یاد بود عشقش به احمد شاملو تنها یکی از اشیای خانه را با خود ببرد کدام را برمی دارد؟ کمی توی فکر فرو می رود و می گوید : " همان بلوزی که از خیابان نادری برایش خریدم. خیلی دوستش دارم. خیلی هم بهش می آمد. وقتی می پوشیدش مثل ماه می شد."