شفیعی کدکنی: شاملو ضد ابتذالترین شاعر عصر ماست
شفیعی کدکنی، بامداد را یکی از نوادر قرن بیستم شعر ایران میداند؛ هم به هنر او اشاره میکند و هم از عیبهای شعری شاعر سخن میگوید و تلاش دارد تا جانب انصاف را نگاه دارد.
ایران آرت: محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر و استاد دانشگاه تهران، در کتاب «با چراغ و آینه» از احمد شاملو به عنوان «ضد ابتذالترین شاعر معاصر» یاد میکند.
به گزارش ایران آرت، شفیعی کدکنی در این کتاب بامداد را یکی از نوادر قرن بیستم شعر ایران میداند؛ هم به هنر او اشاره میکند و هم از عیبهای شعری شاعر سخن میگوید و تلاش دارد تا جانب انصاف را نگاه دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی درباره شاملو میگوید: شاملو هرچه هست، ضدِّ ابتذالترین شاعر عصرِ ماست. نیما، اخوان، فروغ، سپهری و ... همه مقداری شعرِ مبتذل، سطرهای مبتذل دارند. شاملو مثل خاقانی است، با ابتذال دشمن است. اگر از کتابِ آهنگهای فراموششده بگذریم، تقریباً شعر مبتذل در بساط او به دشواری میتوان یافت. ممکن است صِرفِ گریز از ابتذال هم هنر نباشد ولی مهم است که مردی، قریبِ نیم قرن و بیشتر، این همه شعر بگوید و حتی یک شعر مبتذل نداشته باشد.
او در ادامه میافزاید: شاملو زیرک و هوشیار است و میداند که اگر بخواهد مثل سایه غزل بگوید نمیتواند؛ اگر بخواهد مثل فروغ مثنوی بگوید نمیتواند؛ اگر بخواهد مثل اخوان قصیده بگوید نمیتواند؛ اصلاً فهمید که روی ریلهای عروض- چه عروضِ کلاسیک و چه عروضِ نیمایی- راحت نمیتواند راه برود. این بود که به نثر پناه بُرد. به همین دلیل در شعرهایی که در عروضِ آزاد سروده است سایه لحن و بیانِ نیما یوشیج آشکار است و زبان در آنها چندان در اختیارِ شاعر نیست.
محمدرضا شفیعی کدکنی ادامه میدهد: در یک کلام «عطا»ی او همین هوای تازه و فضای فرنگی برای شعرِ فارسی است و «لقا»ی او هم سترون کردن یک نسل از راهِ حذفِ موسیقی از شعر و بدتر از آن «تَکالگویه» کردنِ فرهنگِ شعری جوانان. بدترین بدبختی برای هنرمند یک الگویه بودن است. حتی اگر آن الگو حافظ باشد یا شکسپیر. شاملو با مهارت و استعداد برجستهاش سلیقه شعریِ خود را به عنوان تنها سلیقه شعری قابلِ قبولِ عصر بر جوانان تحمیل کرد.
شفیعی کدکنی در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه» درباره «چیستی ابتذال» مینویسد: "وقتی چیزی مبتذل، به معنی لغویِ کلمه، شد، دیگر نقطهٔ ابهام و زمینهای برای ادراک بی چگونه ندارد.
از همین جا است که گاه یک اثر برای بعضی از مردم مصداقِ هنر است و برای بعضی دیگر هنر شمرده نمیشود. آنها که هنر میدانندش هنوز نقطهٔ ادراکِ بیچگونهای در آن مییابند و آنها که آن اثر، برای آنها، هیچ نقطهٔ ادراکِ بلاکیفی ندارد، مشت آن هنرمند و صاحب آن اثر در برابر آنها باز است. مثل اینکه بگویند:
این شعر فقط وزن و قافیه دارد یا تشبیهش صورتِ دستمالیشدهٔ فلان تشبیه از فلان شاعر است یا مضمونش را دیگری با صورتی که مرکزی برای ادراک بلاکیف دارد، قبلا آورده است. برای اینگونه افراد، آن اثر، دیگر مصداق هنر نخواهد بود. اما اگر کسانی باشند که از آنگونه هوش و آگاهی برخوردار نباشند، میتوانند از چنان اثری هم احساس التذاذ هنری کنند، زیرا برای آنها هنوز نقطههایی از ادراک بیچگونه در آن اثر وجود دارد.
پس در فاصلهٔ زبان روزمره و حرفهای مکرّر کوچه و بازارِ مردم از یک سوی، شاهکارهای مسلّمِ شعرِ جهان از سوی دیگر، همیشه مجموعهٔ بیشماری از طیفهای هنری، با شدّت و ضعفِ بسیار، وجود خواهد داشت - تا مخاطب و داورِ این موضوع چه کسانی باشند."