مهمانی سه نفره مارتین امیس با نویسندگان مرده/ دو مرد شکسپیری هم دعوت شدند
مارتین امیس، نویسنده رمان جدید درباره علایق ادبی خود سخن گفت و چند نویسنده از دنیا رفته را به یک مهمانی دعوت کرد.
ایران آرت: مارتین امیس، رماننویس، مقالهنویس، خاطرهنویس و نمایشنامهنویس انگلیسی است که ۱۴ رمان، دو مجموعه داستان و هشت اثر غیرداستانی منتشر کرده و بیشتر به خاطر رمانهای «پول» و «زمینهای لندن» شناخته میشود.
به گزارش ایبنا او به خاطر کتاب خاطرات خود «تجربه» جایزه یادبود جیمز تیت بلک را گرفت و دو بار نامزد دریافت جایزه بوکر شد، یکبار در سال ۱۹۹۱ برای «پیکان زمان» و بار دیگر برای «سگ زرد» در سال ۲۰۰۳. امیس تا سال ۲۰۱۱ به عنوان استاد نویسندگی خلاق در دانشگاه منچستر تدریس کرد. در سال ۲۰۰۸ مجله تایمز او را در فهرست ۵۰ نویسنده برتر انگلیس از سال ۱۹۴۵ قرار داد.
گفتگوی او با نیویورک تایمز را در ادامه میخوانید.
چه کتابهایی روی پاتختیتان قرار دارد؟
چیز قابل توجهی نیست. چون هرگز در تختخواب چیزی نمیخوانم، مگر آنکه به شدت بیمار باشم. اگر اینطور بودم، خوابهایم در حال حاضر در سایه این کتابها بود: «مهرخورده از آغاز» از ایبرام اکس. کِنِدی (ایدئولوژیهای نژادپرستانه)، «در دستان افراد ناشناخته» از فیلیپ دِرِی (کشت و کشتار)، «جنگ پیش از جنگ» اندرو دلبنکو (قانون برده فراری) و «بازسازی» از اریک فونر (۱۸۶۳-۷۷). شاید یک درونمایه مشترک بین همه اینها پیدا کرده باشید. تمام امسال سعی کردم در مورد میراث ۱۶۱۹ بنویسم که همانطور که میبینیم بعد از چهار قرن هنوز با ماست. هویت سیاهان در امریکا، از درون و لحظه به لحظه، وضعیتی همواره متلاطم است. مرگزده و سرشار از ترس و خشم. هرکس به این مساله شک دارد تنها کافی است به کتاب خاطرات ریچارد رایت «پسر سیاه» و اولین رمانش «پسر بومی» نگاهی بیندازد.
سلیقه مطالعه شما طی این سالها چه تغییری کرده است؟
خودم را بهطور فرایندهای متعهد به اصل لذت میبینم –که اولین بار در سال ۱۶۶۸ توسط جان دریدن بیان شد. ما برای «لذت و گرفتن دستورالعمل» مطالعه میکنیم، در حالی که این را هم میدانیم که ادبیات تنها با لذت آموخته میشود. به بیان سادهتر، ما ادبیات میخوانیم تا اوقات خوشی را سپری کنیم. نه لزوما زمانی آسان، اما زمانی سخت یا بد به هیچوجه. بنابراین داستانهایی را دوست دارم که از من استقبال کنند، و خیلی زود از آنهایی که عجیب و غریب، درونگرایانه و بیش از هرچیزی بهطور ناخواسته مبهم هستند آزرده میشوم. ماههاست که در تلاشم به دژ نفوذناپذیر ویلیام فاکنور نفوذ کنم. او هم مثل جویس همهاش نبوغ است و استعداد ندارد. از طرفی علاقهای به پیش بردن داستان ندارد. فکر میکنم خوانندگانش به اندازه کافی کار برای انجام دادن دارند، تلاش برای فهمیدن اینکه کی کیست و چه اتفاقی دارد میافتد (اگر اصلا اتفاقی بیفتد).
چه ژانرهایی را دوست دارید و از کدامیک دوری میکنید؟
اعتراف میکنم هرگز داستانهای خانوادگی یا رمانهای عاشقانه با زمینه تاریخی نخواندهام. در دهه دوم زندگیام داستانهای علمی تخیلی زیادی خواندم؛ این اشتیاق به علاقه پایدارم به کیهانشناسی تبدیل شد که هنوز هم میل وافر روحیام را ارضا میکند. چخوف اواخر زندگیاش گفت هرچه میخواند به نظرش «به اندازه کافی کوتاه» نیست؛ و من با بالا رفتن سن هنوز دوست دارم داستانهای بلند بخوانم، اما متوجه علاقه روبهرشدم به داستان کوتاه هم شدهام (نه یک ژانر، بلکه یک فرم ادبی متمایز): مثل آلیس مونرو، ریچارد فورد و لوری مور، بهعلاوه الهامات لذتبخش لیونل شرایور (دارایی)، جفری یوجینایدس (شکایت تازه) و سوزان ماینات (چرا نمینویسم).
کتابهایتان را چطور مرتب میکنید؟
در تمام زندگی بزرگسالیام با خودم عهد کردهام که کتابخانهام را بر اساس حروف الفبا مرتب کنم، اما هرگز فرصت نکردم. همواره مشغول جستوجوی کتابهایی بودم که پیدایشان نمیکردم. بعد به دختر کوچکم و دوستش رشوه دادم تا حداقل کتابهای داستان را با ترتیبی معقول بچینند. همسرم بهطور خودجوش همین کار را با طبقه کتابهای شعر انجام داد. برای بقیه قبلا غیرداستانیها را یک ژانر تلقی میکردم و یک طبقهبندی جزئی برای کتابهای کودک داشتم. اما کتابهای تاریخی، روانشناسی، علوم سیاسی و غیره هنوز مرتب نشدهاند و همهجا پخش هستند.
رمان جدید شما «داستان خصوصی» در مورد دوستی با سال بلو و کریستوفر هیچنز از میان دیگران است. چه نویسندگانی بهطور ویژه در دوستی ادبی و رقابتی خوب هستند؟
داستان تقریبا همیشه خود را درگیر تعارض میکند. یک دوستی صاف و ساده چیز کاملا مثبتی است. مثل خوشی، و آنطور که هنری دو منترلان به دقت رصد کرده، «خوشی با جوهر سفید بر صفحه سفید مینویسد.» دشوار است که روی صفحه آن را کاملا واضح و آشکار بسازید. (ضدقهرمانهای دیکنز را با قهرمانهای قدیساش مقایسه کنید). از سوی دیگر، رقابت ادبی و بهویژه حسادت ادبی از نظر من بسیار امیدوارکننده است: ظریف، شرمآور و ذاتا خندهدار. با این وجود، نوشتن درباره نوشتن بهطور خودکار دروننگرانه و کوتهبینانه است و به همین دلیل مورد بررسی قرار نگرفته است. در همین حال «آتش رنگپریده» نابوکوف و «یأس» شاهکار خورخه لوئیس بورخس، به روش خود چیزهایی را که باید گفته شود به شیوهای درخشان و بذلهگویانه میگوید.
آخرین کتاب فوقالعادهای که خواندید چه بود؟
شاهکار آنتونی ترولوپ «طوری که حالا زندگی میکنیم». خارقالعاده است: به نظر میرسد ترولوپ در انتخاب عناوین بیروح و غیرجذاب تخصص دارد. -«مدرسه دکتر ورتل»، «خانه کشیش فریملی»، «کشیش بولهمپتون»- اما «طوری که حالا زندگی میکنیم» میتواند جلد هر رمان اجتماعی-رئالیستی را بیاراید. مثل هر شاهکاری، بهطور جهانی فراگیر است.
تصور کنید در حال تدارک یک مهمانی شام هستید. کدام سه نویسنده مُرده یا زنده را دعوت میکنید؟
خب ترجیح میدهم از میان مُردهها انتخاب کنم چون به حرف آوردن آنها بسیار دشوارتر است. بنابراین از ترولوپ و جین آستن، دو انسان شوخ تیزبین که مطمئنا فوری با هم دوست میشدند دعوت میکردم. در مورد سومی نمیتوانم در برابر یک شاعر مقاومت کنم و ترکیبی از بهت و همدردی مجبورم میکند بین جان کیتز و ویلفرد اوون یکی را انتخاب کنم. –دو مرد با قابلیت شکسپیری که در ۲۵ سالگی از دنیا رفتند، یکی از بیماری و یکی در جنگ.
بهترین کتابی که تا به حال هدیه گرفتهاید چیست؟
رمان اول دیوید سیمون: «آدمکشی: یک سال در خیابانهای کُشنده» (۱۹۹۱). مثل هر چیز دیگری که او نوشته، این کتاب ترکیبی از سطح بینشی رمانگونه با بنیه فوقالعاده روزنامهنگاری است. و من در مجموعهای به نام «کتابهایی که کاش من نوشته بودم» قطعهای درباره «آدمکشی» سیمون نوشتم. اگر شخصیتر بخواهم بگویم این تجربه مرا در کوهپایههای دوستی با دیوید سیمون قرار داد و چند سال بعد مبنای داستان پلیسی خودم را شکل داد.
کتابهایی را ترجیح میدهید که از نظر فکری به شما نزدیکترند یا به لحاظ احساسی؟
گفته میشود شاعران انتزاعی انگلیسی اوایل قرن ۱۷ (عمدتا جان دون و اندرو ماروِل) آخرین نسل از نویسندگانی بودند که میتوانستند بهطور همزمان تفکر و احساس کنند. پس از آن ظاهرا «گسستگی احساس و ادراک» اتفاق افتاد و همزمانی از بین رفت. شاید چیزی در این ایده وجود داشته باشد، اما دشوار است که فکر کنی آثار بزرگ، یا اصلا هر اثری، صرفا احساسی یا صرفا عقلانیاند. احساس خلاق و فکر خلاق همیشه در تعادلاند.