از توقف بی جا مانع کسب است تا توقف بی جا رونق کسب است/روایت جالب سید محمد بهشتی
ایران آرت : سید محمد بهشتی در اعتماد نوشت: همه دنبال سود بیشترند. در هر معامله از یکسو پولی ردوبدل میشود و از سوی دیگر کالایی.
فروشنده وقتی راضی به فروش کالایش میشود که متقاعد باشد پولی که میگیرد ارزشش بیش از کالایی است که میفروشد و میتواند کالاهای بیشتری بخرد.
خریدار نیز وقتی کالایی را میخرد که مطمئن باشد آنچه خریده ارزشش بیش از پولی است که پرداخته.
پس اگر معامله را فقط ردو بدل شدن پول و کالا بدانیم، هر دو سوی معامله زیانکارند؛ فروشندگان با کارشان شهادت میدهند که پول ارزشش بیش از کالاست از اینرو طرف مقابل زیانکار است. ازدحام خریداران نیز گواهی است بر اینکه کالا ارزشش بیش از پول است و لاجرم فروشندگان زیانکارند.
آنچیزی که سبب میشود این چرخه «دو سر زیان» تداوم یابد، بیوقفگی آن است.
در این روند، هر خسارتی با خسارت بعدی از یاد میرود و فراموشی مهمترین سوختی است که تنور چنین معاملاتی را داغ نگه میدارد.
فروشنده با پولی که دریافت میکند، خسارتِ خریدِ کالاهای قبلی را جبران و زیانکاری را فراموش میکند. خریدار نیز با جایگزین کردن کالاهای جدید به جای قبلیها، خسارتِ ناشی از مستعمل شدن آنها را به دست فراموشی میسپارد.
جمله «توقف بیجا مانع کسب است» در چنین کاسبیای معنی دارد؛ کسبی که هر گونه توقفی در آن دو سوی معامله را «متذکر» خسرانشان میکند. درست در آن زمان که فروشنده نتواند با سرعتی برابرِ سرعت زیانکاریاش، پول دریافت کند و خریدار نتواند با سرعتی برابر با مستهلک شدن خریدهایش، آنها را جایگزین کند این دور ضایع منهدم خواهد شد. بنابراین دشمن این چرخه «درنگ» است؛ یعنی همانچیزی که با «یاد» و «خاطره» نسبت دارد. آغشتگی یک کالا با خاطره عزیزی، مانع این میشود که آن را بهسادگی دور بریزیم و این چوبی است لای چرخ سوداگری.
جریان سوداگری همهچیز را کمّی و قابل معاوضه میخواهد. در غیابِ خاطره و معنا، همهچیز تبدیل به کالایی قابل خرید و فروش میشود. اینکه گلدانی خاطره دوستی را زنده نگه میدارد، به اتومبیلی تعلقخاطر داریم، یا جایی خانه پدری ما است، برای سوداگران امری دست و پا گیر است.
سوداگری میل دارد به ما بباوراند که همه اینها کالایی مثل باقی کالاهاست که دیر یا زود باید دور ریخته یا فروخته و خلاصه با چیز جدیدی جایگزین شود.
لیکن با وجود میل سوداگری به گوشه و کنار زندگیمان که بنگریم چیزهایی را مییابیم که با گذشت زمان، جسمشان مستهلک شده ولی ارزش و معنایشان نزد ما بیشتر شده و حاضر نیستیم با هیچ چیز جدیدی جایگزینشان کنیم. چه بسیار چیزهایی که حتی مادیتشان از بین رفته ولی یادشان نزد ما باقی مانده. وقتی گلی را میخریم به این بهانه که دلی را شاد کنیم، وقتی رستورانی میرویم که با دوستی اوقات بگذرانیم، در همه این موارد کالا بهعلاوه معنایی خریدهایم که قابل محاسبه و قیمتگذاری نیست. اتفاقا همین معنای ماندنی است که ما را از جرگه متضررین در هر معامله نجات میدهد. وقتی کالا بهانهای میشود تا معنایی مبادله شود، دیگر خریدار بازنده نیست. هرقدر که کالا به سرعت پژمرده، شکسته و خراب شود اما ما بهای آنچیزی را پرداختهایم که یادش در خاطر و عطرش در مشام میماند. این سودی نیست که به قیمت زیان فروشنده باشد.
سود فروشنده به میزان مشارکت او در این خاطرهسازی است. وقتی پول و کالا بهانه قرار میگیرد که معنا و خاطره مبادله شود، هم خریدار و هم فروشنده منتفع میشوند چراکه خاصیت خاطره این است که همچون رایحهای خوشبو یا شعاعی از نور به همه موضوعات اطرافش تسری یافته و محیط اطرافش را نورانی و معطر میکند.
ما خوب به خاطر میآوریم که آن کالای خاطرهانگیز را کی و از کجا خریدهایم؛ آن رستوران، آن گلفروشی، آن کتابفروشی، آن بلورفروشی، آن عطّاری و...
لبخند آن فروشنده و فضای دلخواهی که پدید آورده بود جزو معدود چیزهایی است که در یادمان مانده و گهگاه دلتنگش میشویم. اصلا آن روز و آن ساعت و آنجا میشود نشانهای که به کمک آن بسیاری جاها و اوقات دیگر را به یاد میآوریم. گویی هستی ما را نه سیلِ رویدادهای گذرنده که همین معدود درنگها ساخته است. همه دنبال سود بیشترند و سودِ چنین کاسبیهایی به توقف و درنگ است؛ «توقف بیجا رونق کسب است»