شوخطبعی در آثار دراماتیک / همیشه چیزی برای لودگی دارم
نویسنده مشهور کانادایی آثار دراماتیک و جدی را با حس طنز و شوخطبعی مینویسید.
ایران آرت: پاتریک دوویت نویسنده کانادایی است که نخستین کتابش «استحمام» به فهرست کتابهای نیویورک تایمز راه یافت. رمان دوم او «برادران سیسترز» که در ایران هم چاپ شده با استقبال فوقالعادهای روبهرو شد و در تمامی جوایز ادبی کانادا نامزد شد.
تمام رمانهای پاتریک دوویت در سطح، متفاوت به نظر میرسند اما در عمق شخصیتهای پیچیده را با دیدگاهی بیهمتا به دنیا نشان میدهند. «خروجی فرانسوی» هم از این قاعده مستثنا نیست. نویسنده در آخرین رمانش دو کاراکتر بدون تردید اصیل را با دیدگاههای قوی میسازد. فرنسیس پرایس یک بیوه مغرور و پولدار است که پسر بزرگسالش را در طول زندگیاش تحت نفوذ خود نگه داشته. آنها به میهمانیهای لوکس میروند، در بهترین رستورانها غذا میخورند و بهترین لباسها را میپوشند.
همه اینها بعد از یک رسوایی جنجالی که با ورشکستگی تهدیدشان کرد در هم شکست. با مجموعهای از لحظات کمیک، تیره و تار و پیچیده، مادر و پسر تصمیم میگیرند به پاریس بروند و از همه مشکلاتشان بگریزند، اما اینطور نمیشود و این رمان خندهدار و تراژیک صفحه به صفحه جلو میرود.
به گزارش ایبنا به نقل از الکتریکلیت، گفتوگوی پیش رو با پاتریک دوویت پیش از انتشار چهارمین رمانش، درباره تعادل طنز و تراژدی صورت گرفته است.
چیزی که خیلی در نوشتههای شما دوست دارم این است که این آثار دراماتیک و جدی را با یک حس طنز و شوخطبعی مینویسید. کدامیک برایتان سختتر است: نوشتن یک صحنه تراژیک یا خنداندن خواننده؟
نوشتن یک صحنه دراماتیک صاف و پوستکنده. اگر هدف آن صحنه برانگیختن احساس غم در نویسنده باشد، به نظرم چالش برانگیزتر از واداشتن آنها به خنده یا لبخند است. فکر نمیکنم این یک واقعیت جهانی باشد. برای من یک چیز شخصی است، زیرا طنز برایم به طور طبیعی میآید. پیش از این عادت داشتم این حس را در نوشتههایم سرکوب کنم. نوعی میل ذاتی به نوشتن طنز در من است.
معجونی از دو چیز را در نوشتنم دارد. چیزهایی برای گفتن دارم و صحنههایی برای نوشتن که گرفته و بدعنقاند، اما همیشه چیزی هم برای لودگی دارم.
چطور به این نقطه رسیدید که فهمیدید میتوانید هر دو را در نوشتههایتان داشته باشید؟
با خواندن آثار کسانی مثل چارلز پورتیس. به یاد میآورم که آثار او را میخواندم و فهمیدم طنز میتواند هنر بالایی باشد. حالا نمونههای آن همه جا وجود دارد. در دبیرستان یادم هست که پورتیس میخواندم؛ هوش او در تمام خطوط پیدا بود، اما طنزش هم هویدا بود. او از آن دست افرادی بود که این آگاهی را بخشید که در نوشتن شخصیتهای متفاوتی وجود دارد.
در برقراری صفحه به صفحه تعادل میان تاریکی و روشنایی چقدر آگاهانه عمل میکنید؟
شاید نه در حد صفحه به صفحه، اما بیشتر بر حسب صحنه و در واقع در کلِ کار. تمام کتابهای من به یک شیوه سنجیده میشوند. شاید ۶۰ درصد طنز و ۴۰ درصد تراژدی. چیزی نیست که جمله به جمله یا صفحه به صفحه به آن توجه کنم. تنها حس نهایی مهم است.
در کتاب جدیدم از احساس اینکه سبکتر از چیزی شد که قصدش را داشتم، سورپرایز شدم. کاملا شاد است. قصد نداشتم که اینطور شود، اما این چیزها خودشان هرطور که بخواهند پیش میروند.
در صفحه عنوان وقتی کتاب را باز میکنید نوشته: «خروجی فرانسوی: یک تراژدی از رفتارها». معنی آن چیست؟
این کتاب را برای خودم یک کمدی از رفتارها توصیف کردم، که در حال حاضر استایل مورد علاقهام در نوشتن است. این چیزی است که در چند سال گذشته به عنوان خواننده خودم را در آن غرق کردم. مکالمههای مضحک در زندگی واقعی و داستانهایم را دوست دارم. کتابم این را دنبال میکند و بعد دور میزند. نزدیکهای آخر کتاب یک اتفاق غمانگیز میافتد که لزوما روی دادنش را نمیدیدم و برداشت من از کتاب را تغییر داد.
کمدی رفتارها معنی نمیداد. بنابراین یک تراژدی از رفتارها را مطرح کردم. فکر میکردم خودم درستش کردهام و فکر میکردم خیلی خلاقانه است. بعد «یک یادبود» اثر سیبیل بدفورد را میخواندم و در مقدمه این عبارت را دیدم. اما همچنان فکر میکنم برای کتابم مناسب است.
کتاب با صحنهای بسیار متمایز از دو کاراکتر اصلی و یک مرد بیخانمان آغاز میشود. بعد درست پیش از پایان، با یک صحنه بسیار تلخ تمام میشود. آیا هیچکدام از این صحنهها از همان اول در ذهنتان بودند؟
روشی که عادت دارم کار بکنم این است که معمولا صحنهای در ذهنم دارم. به طور ایدهآل این صحنه آغاز کتاب خواهد بود، اما لزوما نباید اینطور باشد. من از آنهایی نیستم که چیزها را برنامهریزی کنم. هر بار این کار را میکنم به نظر میرسد که دارم وقتم را هدر میدهم، زیرا نظرم عوض میشود. از لحاظ مدیریت زمان این کار را نمیکنم. همچنین دوست دارم که ندانم قرار است چه اتفاقی بیفتد و کجا دارم میروم. این برایم یک مزیت است که آنچه قرار است روی دهد در هالهای از ابهام باشد.
صحنه آغازین را در ذهن داشتم. میخواستم شخصیت پیچیده آنها را در کوتاهترین فضای ممکن توضیح دهم. این ایده را در ذهن داشتم و آنطور که میخواستم از آب در آمد. این اتفاق هر بار تکرار نمیشود اما به من این امید را داد که این ایده میتواند ادامه پیدا کند و تبدیل به یک کتاب شود.
همینطور برای پایان، قصد نداشتم که تلخ باشد اما نمیخواستم که شاد و شنگول هم باشد. میخواستم زشتی و تاریکی در آن باشد تا متوازن شود. به آسانی به آن تصمیم نرسیدم و احساسات پیچیدهای نسبت به کاری که کردم دارم.
رمانهای دیگرتان به طور عمدهای در سطح با این کتاب متفاوتند. فکر میکنید چه چیزی آثارتان را به هم گره میزند؟ رمان پاتریک دوویت چیست؟
برایم روشن است که همه کتابهایم از یک جای ثابت آمدهاند. کاراکترها و مکانها متفاوتند اما این تنها لباس است. مایه همه آنها برایم یکی است. یک مایه مضحک و طنز سیاه. این در هر چهار رمانم دیده میشود.
عبارتی که در نقد و بررسی کتابهایتان اغلب به چشم میخورد این است: «غیرعادی». شما غیرعادی هستید؟
نه. من فکر میکنم کاملا عادیام. ایده انهدام را دوست دارم اما ذاتا آدم طغیانگری نیستم. علاقهای به ناراحت و آزرده کردن ندارم. احساس میکنم هدفهایم سالم و مفیدند. میخواهم سرگرم کنم. میخواهم برای همه بنویسم. میخواهم برای کسانی که کتاب نمیخوانند کتاب بنویسم.