علاقه خانم نویسنده به شخصیتهای شیطانی
نویسنده آمریکاییِ رمان "دختر رفته" به شدت تحت تاثیر شخصیتهای شیطانی آگاتا کریستی است.
ایران آرت: گیلین فلین بیش از همه با کتاب و فیلم «دختر رفته» شناخته میشود اما او یک رمان دیگر هم دارد که سریال آن از یکشنبه آینده روی آنتن شبکه HBO میرود.
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از گاردین، نویسنده 47 ساله آمریکایی نخستین کتاب خود «چیزهای تیز» را سال 2006 نوشت و سه سال بعد سراغ «جاهای تاریک» رفت. «دختر رفته» یا «دختر گمشده» او سال 2012 به بازار آمد و دو سال بعد دیوید فینچر نسخه سینمایی آن را با بازی بن افلک و روزاموند پایک روانه پرده سینماها کرد. آنچه این روزها نام فلین را دوباره سر زبانها انداخته، آغاز پخش سریالی است که HBO بر اساس رمان «چیزهای تیز» او ساخته است؛ یک تریلر روانشناسانه ایمی آدامز و پاتریشیا کلارکسن. فلین در این مطلب از کتابهای مهم زندگی خود میگوید.
کتابی که این روزها دارم میخوانم: در حال خواندن «کلمباین» دیو کولن هستم. به لطف تیراندازیهای اخیر در مدارس آمریکا، احساس کردم این کتابی است که باید دوباره سراغش بروم. کلمباین واقعهای بود که همه چیز از آن شروع شد. یادم هست با خودم فکر میکردم «چه تراژدی وحشتناکی. خوشحالم که همه چیز تمام شد و اطمینان دارم در آینده تکرار نمیشود.» یک ماجرای مطلقا فضایی و کاملا عجیب بود. این واقعیت دارد که ما هنوز هم داریم با آن دست و پنجه نرم میکنیم، که هنوز کلی قتل عام اینجا هست. فقط همین امسال تیراندازی وحشتناک پارکلند را داشتیم که دوباره به جنبشها دامن زد... و خب هیچ اتفاقی در کنگره نیفتاد، چون کشور ما در اختیار انجمن ملی اسلحه است. این چیزها باعث میشود داد بزنم.
کتابی که زندگیام را عوض کرد: «و بعد هیچکس باقی نماند» آگاتا کریستی. وقتی خیلی جوانتر بودم، کریستی نخستین انتخاب من از بخش بزرگسالان کتابخانه بود. دانستن اینکه تمام شخصیتهای کتاب شیطانصفت هستند، به تدریج بر مغز منِ 12 ساله سایه انداخت و وقتی دریافتم بدی و شرارت درجهبندی دارد، ذهنم منفجر شد. همانجا بود که تصمیم گرفتم یک نویسنده آثار معمایی باشم و این تاثیر را آشنایی با شخصیتهای بد بر من گذاشت.
کتابی که کاش من نویسندهاش بودم: «سریع و مرده» جوی ویلیامز یکی از کتابهای محبوب تمام زندگی من است و خود او یکی از نویسندگان محبوبم. سه دختر نوجوان، یک بیابان، پایان دنیای طبیعی، اشباح خندهدار و میمونهای تجربی آزمایشگاه. همه اینها در کتابی گرد آمدهاند که زیبا نوشته شده و باورکردنی نیست.
کتابی که بیشترین تاثیر را بر شیوه نوشتن من گذاشت: داستان کوتاه «کجا میروید؟ کجا بودهاید؟» جویس کرول اوتس را در دانشگاه خواندم. تا پیش از آن چنین تجربهای نداشتم که خواندن یک متن بتواند دمای خون رگهایم را بالا و پایین کند. شاید تا امروز بیش از 100 بار دیگر آن را خوانده باشم و هنوز هم نمیتوانم تصور کنم که چطور نوشتن چنین چیزی امکان دارد.
آخرین کتابی که مرا به گریه انداخت: من اساسا سخت گریه میکنم اما شخصیتهای «زندگی پس از زندگی» و «خدایی در ویرانهها» نوشته کیت اتکینسن چنان واقعیاند که وقتی اتفاقهای بد میافتد، دردت میگیرد. من به خاطر واقعی بودن ماجراها و شخصیتها گریه میکنم.
کتابی که نتوانستم تمامش کنم: با خودم عهد کرده بودم که تمام کتابهای برنده پولیتزر را بخوانم و در تمام این سالها آن را دنبال میکردم. تا اینکه به Honey in the Horn هارولد ال دیویس (برنده پولیتزر 1936) رسیدم. میدانم که کتابی است بسیار خوب اما شاید من پولیتزرزده شدم که نتوانستم آن را بخوانم. قانونی برای خودم دارم که هرگز نمیتوانم یک چیز را کنار بگذارم. به همین دلیل در این کتاب متوقف شدهام و باید دوباره از اول شروع کنم.
کتابی که دوست دارم با آن به یاد آورده شوم: «دختر رفته» که باعث شد خیلیها دربارهاش حرف بزنند و شخصیتی را معرفی کرد که امروز همه جا دیده میشود؛ یک ضدقهرمان زن، یک شیطان. «دختر رفته» زمینه را برای ظهور زنان ترسناک فراهم کرد و من از این بابت به خودم افتخار میکنم.