کد خبر: 13636 A

گفت‌و‌گو با تاثیرگذارترین چهره ادبیات پرمخاطب ایران؛

ناگفته‌های سانسوری ر.اعتمادی/ مردم به من می‌گویند "عالیجناب عشق"

ناگفته‌های سانسوری ر.اعتمادی/ مردم به من می‌گویند "عالیجناب عشق"

ر. اعتمادی می‌گوید در داستان‌نویسی هدف مطرح کردن یک ایده برای ساختن جهان آینده نیست و لذت مردم در آن است که وقتی قصه‌ای می‌خوانند بتوانند با آن هم ذات‌پنداری کنند.

ایران آرت: ر.اعتمادی در میان خوانندگان کتابش به "عالیجناب عشق" شهرت دارد. برخی او را از تاثیرگذار‌ترین چهره‌های رمان عامه‌پسند (پرمخاطب) در چهار دهه اخیر می‌دانند. از جمله کتاب‌های مشهورش که به چاپ‌های فراوانی رسیدند می‌توان به "آبی عشق" و "شب ایرانی" اشاره کرد.

او کار خود در زمینه فعالیت‌های مکتوب را با خبرنویسی در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و پس از چند سال رمان‌هایش پای ثابت پاورقی‌های‌‌ همان روزنامه شدند. پاورقی‌های او با استقبال فراونی از سوی خوانندگان مواجه می‌شد. در ادامه مجله "جوانان" را زیر نظر موسسه اطلاعات سردبیری کرد که به رکورد جالب چهارصد هزار نسخه رسید. (این رکورد پس از سال‌ها هنوز هم در ایران دست نخورده باقی مانده است.) او هنوز هم در ایران زندگی و روی کتاب جدیدش کار می‌کند. توجه خوانندگان را به گفت‌و‌گو با رجبعلی اعتمادی که مخاطبان رمان در ایران او را با نام "ر. اعتمادی" به خاطر می‌آورند جلب می‌کنیم.

برخی از مخاطبان قدیمی مطبوعات نام شما را با نام روزنامه اطلاعات گره زده‌اند. اما خیلی‌ها هم نمی‌دانند ر. اعتمادی نوشتن را از کی و کجا آغاز کرد. برای ورود به بحث، سخن گفتن از یک آغاز خالی از لطف نیست.

من جزو نخستین نویسندگان ایرانی بودم که هم در کار روزنامه نگاری حرفه‌ای بودم و هم در داستان نویسی. به نظر من اساسا در دنیا دو نوع نویسنده وجود دارند. یکی نویسنده‌هایی که حرفه دیگری دارند و در کنار آن به نوشتن رمان هم مشغولند. دیگری نویسندگانی که در این کار حرفه‌ای هستند و همواره کارشان نویسندگی است.

سال ۱۳۳۵ از کلاس خبرنگاری روزنامه اطلاعات فارغ التحصیل شدم و در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شدم. ما یک گروه بودیم که برخی از ما در کنار روزنامه نگاری به مشاغل دیگر هم مشغول بودند. به آن خاطر که کار در روزنامه به لحاظ مادی تامین کننده افراد نبود. اما تصمیم من از ابتدا این بود که روزنامه نویس حرفه‌ای باقی بمانم. در ادامه با رویکردی درستی که داشتم توانستم در کارم تا حدی جلو بروم که حقوقم بیش از یک وزیر شد. تمام انرژی‌ام را روی روزنامه نگاری گذاشتم.

عشق من روزنامه‌نگاری بود. در روزنامه‌نگاری کار خود را به عنوان خبرنگار عادی آغاز کردم و در پایان به معاونت سردبیری روزنامه رسیدم. پس از آن پیشنهاد انتشار جوانان را دادم. بخش عده‌ای از کار مجله جوانان روزنامه‌نویسی بود. در آنجا حوادث و وقایع را پیگیری می‌کردیم و کارمان بیشتر خبری بود. در روزنامه نگاری شیوه خاص خودم را داشتم. پس از آنکه تلوزیون وارد عرصه حیات مردم شد روزنامه‌ها با افت مواجه شدند چرا که تلوزیون برای پیگیری یک خبر به محل حادثه می‌رفت، تصویر می‌گرفت و به مردم گزارش می‌داد در حالی که روزنامه بعد از ۲۴ ساعت‌‌ همان حادثه را پوشش می‌داد.

به همین خاطر روزنامه‌ها راه جدیدی تحت عنوان گزارش‌های تحلیلی را آغاز کردند. حادثه اتفاق می‌افتاد، دوربین تلویزیون صحنه را نشان می‌داد اما پشت این صحنه چه خبر بود؟ اینجا‌‌ همان جایی بود که روزنامه‌ها وارد می‌شدند. پیگیری پشت صحنه در مقایسه با صحنه ماجرا به مراتب خواندنی‌تر است. من بدون اینکه بدانم چنین روشی در دنیا اتخاذ می‌شود بنیان‌گذار این نوع روزنامه‌نویسی در ایران شدم. بسیاری از حوادثی که اتفاق می‌افتاد را دنبال می‌کردم. به همین خاطر هم بود که تیراژ مجله جوانان به ۴۰۰ هزار نسخه رسید. در حالی که به گمان من روزنامه‌ها در حال حاضر شبیه به بولتن شده‌اند و تیراژ‌ها هم تا این حد افت کرده است. من از این موضوع که در یک کشور ۸۰ میلیونی تیراژ روزنامه تا این حد پایین است رنج می‌برم. این نوع روزنامه نویسی با وجود تلویزیون، ماهواره و رادیو و شبکه‌های مجازی مطلقا محلی از اعراب ندارد.

مجله جوانانی را منتشر کردم که تیراژش به چهارصدهزار نسخه در هفته رسید. هنوز هم این تیراژ در ایران دست نخورده است. با در نظر گرفتن این موضوع که در آن سال‌ها جمعیت ایران سی میلیون نفر بود و تعداد افراد با سواد هم بسیار کمتر از الان بود.

این انتقاد شما از وضعیت مطبوعات به سطح مطالعه مردم ارتباطی دارد یا خیر؟ خیلی‌ها معتقدند با وجود میزان کمتر سواد، در آن سال‌ها مردم شور و شوق بیشتری به خواندن داشتند.

به گمان من غیر از این است. در آن دوره نهایتا ۱۲۰ هزار دانشجو داشتیم اما الان چند میلیون. به نظر من مردم به این نوع از روزنامه‌ها نیازی ندارند که نمی‌خرند. تا وقتی به مردم به روزنامه احساس نیاز پیدا نکنند به خریدنش اقبال نشان نمی‌دهند. در ضمن روزنامه‌های امروز به جای خبر پر است از مقاله. در حالی که جای مقاله در مجله است نه روزنامه. کسی که لوموند و تایمز را می‌خرد به خبرهای جاری و مورد نیاز دسترسی پیدا می‌کند. روزنامه نویس‌ها امروز ما مخاطبشان را نمی‌شناسند. در حالی که خود من وقتی دست به انتشار مجله جوانان زدم مخاطبم را مشخص کردم. مخاطب من بین ۱۴ تا حداکثر ۲۵ سال بود. خیلی‌ها فشار می‌آورند که فلان مطلب را بنویسید (که البته مطالب بسیار خوبی هم بود) اما چون در گستره سنی مخاطبان من قرار نداشت این کار را انجام نمی‌دادم. روزنامه نگار باید مخاطبش را بشناسد. وقتی مخاطبت را شناخت او هم به سوی تو خواهد آمد.

پیش از انتشار جوانان توسط من موسسه اطلاعات دو بار این مجله را منتشر کرده بود و ورشکست شده بود. آقای مسعودی از من پرسید مگر چه کاری می‌خواهی انجام دهی که پیشنهاد انتشار دوباره مجله جوانان را داده‌ای؟ ما دو بار دست به این کار زده‌ایم و شکست خورده‌ایم. گفتم آقای مسعودی شما مجله‌ای به مردم دادید که در آن بزرگ‌تر‌ها به جوانان دستور می‌دانند چه کاری انجام دهند. ما می‌خواهیم حرف خود جوان‌ها را بنویسیم. او روزنامه نگار درجه یکی بود بنابراین موافقت کرد. مخاطب ما حرف‌هایی داشت که باید آن‌ها را مطرح می‌کرد. ما این فضا را برای آن‌ها فراهم کردیم. ما حتی موزیک‌های معروف روز را ترجمه می‌کردیم. البته در دوره ما هنوز شعر فخیم بود. شما ترانه سال‌های ۵۰ را با ترانه‌های الان مقایسه کنید.

به لحاظ ادبی ترانه‌های امروز در قیاس با کارهای دهه ۵۰ صفر است. آن موقع در اروپا هم همین شرایط وجود داشت. وقتی توده فرانسواتوا را می‌شنوید با من هم نظر می‌شوید که خود شعر از صدای خواننده هم زیبا‌تر است. اما الان غربی‌ها در ترانه‌هایشان دشنام هم می‌دهند. به همین جهت هست که می‌بینید خواننده‌های ما هم همه‌پسند نیستند. هر خواننده‌ای طرفداران خودش را دارند.

به موضوع مجله جوانان برگردیم. انتشار "جوانان" از برخی منظر‌ها، نقطه عطف به حساب می‌آمد. به عنوان مثال تیراژش یک رکورد شکنی بود و البته در کشورهای فارسی‌زبان هم مخاطب داشت. درست است؟

بله. جوانان در حوزه فرهنگی ایران زمین خواننده داشت. فقط در شهر کابل ۵۰۰۰ نسخه از جوانان به فروش می‌رفت. شاید بتوان ادعا کرد همین کار بزرگ‌ترین خدمت برای ترویج زبان فارسی در بین جوانان افغان را انجام داد. یادم هست سفیر وقت ایران در کابل -آقای ذکایی (پسر ذکاالملک فروغی) - با من تماس گرفت و گفت می‌خواهم مردی را که مجله جوانان را در کشوری که رشوه پاسبانش ۵ ریال است به قیمت ۵ تومان فروخته ببینم. جوانان در تمام کشورهای حوزه زبان فارسی فروش داشت با این توضیح که عمده فروش ما در تهران و شهرستان‌ها اتفاق می‌افتاد.

تا کی با "جوانان" همکاری کردید؟

از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ یعنی یک سال و نیم بعد از انقلاب اداره مجله به عهده من بود. در آن سال بود که تقاضای مرخصی کردم. شرایط به گونه‌ای بود که به نظرم رسید بهتر است از این به بعد داستان‌نویس حرفه‌ای شوم. در مدت این ۳۵ سال هیچ شغل دیگری جز نوشتن رمان برای خودم در نظر نگرفتم. البته در تمام این سال‌ها پیشنهادهای زیادی برای اشتغال در حوزه روزنامه‌نگاری به من می‌شد، اما متوجه شدم نوع ژورنالیسم من با مسائل موجود در زمان انقلاب متفاوت است.

اعتمادی 3

رمان نوشتن برای شما از کی آغاز شد؟

نوشتن رمان را در خلال سال‌های روزنامه نگار بودنم یعنی از سال ۴۰ آغاز کردم. بخشی از فروش بالای مجله جوانان هم به واسطه رمان‌های دنباله‌دارم بود. بعد از چاپ شدن رمان‌ها در مجله نوبت به چاپ آن‌ها در کتاب‌ها می‌رسید و تیراژهای افسانه‌ای را تجربه می‌کرد. هم رمان‌های دوران روزنامه‌نگاری و هم رمان‌هایی که در طی این سال‌ها نوشته‌ام جز کارهای پر مخاطب بودند.

اگر بنا باشد از شما بخواهند یک انتقاد مهم از جامعه ادبی ایران و مدیریت فرهنگی داشته باشید چه می‌گویید؟

یکی از مشکلات من در جامعه ادبی این است که نویسنده پر مخاطبی مثل من که در دو دوره (قبل و بعد از انقلاب) کارهای پر مخاطبی داشت را با تنگ‌نظری‌هایشان رنجاندند. هر کسی به خود اجازه می‌دهد بدون خواندن حتی یک خط از کتاب‌های من در مورد آن‌ها اظهار نظر کند. در سال ۷۰ تمام کتاب‌هایم که پیش از انقلاب به چاپ رسیده بودند (به جز دو سه تایشان را که خودم برای چاپ نفرستادم) بدون حذف شدن حتی یک سطر از آن‌ها توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفتند. با این وجود در چند سال اخیر حتی آن کتاب‌هایی از من که توسط وزارت ارشاد مجوز گرفته‌اند اجازه چاپ پیدا نمی‌کنند! برای من این رفتار بسیار عجیب است. همیشه اعتقادم بر این بود که نویسنده نباید سیاسی باشد چون یا با ما است یا بر ما.

می‌شود در این باره توضیح بیشتری دهید؟ بالاخره هر نویسنده‌ای در یک چارچوب بندی ذهنی قرار دارد که احتمالا روی قلم او هم اثر می‌گذارد.

تمام نویسنده‌هایی که موضع سیاسی داشتند به نوعی تاریخ انقضا دچار شدند. به عنوان مثال بعد از سال ۱۳۲۰ خیلی از نویسندگان ما به نوشتن رمان‌های سوسیالیستی روی آوردند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به بیان کلیتر بعد از پابان عصر ایسم‌ها به فراموشی سپرده شدند، به آن خاطر که در جامعه دیگر محملی برایشان وجود نداشت. جامعه با آن نوع افکار خداحافظی کرد. در مقابل نویسندگان غیر سیاسی هنوز هم ماندگاراند. کما اینکه "جنگ و صلح" تولستوی، آثار سار‌تر، آناتوفرانس و رومن رولان هنوز هم مخاطب خود را دارند. من خیلی وقت است که با هیچ سیاستی همراه نشدم.

برخی از منتقدان ادبیات عامه پسند در ایران معتقدند نویسندگان این ژانر از ادبیات ما حرف دل برخی از مردم را آنگونه که مردم دوست دارند مطرح می‌کنند اما کارکردی بیش از این ندارند. گویی غایت ادبیات عامه پسند قصه شیرین گفتن است. انگار لقمه‌ای آماده و سرگرم کننده در لوای یک داستان خطی به مخاطب می‌دهد نه چیزی بیش از این...

اولا باید بگویم مگر ما از ادبیات انتظار درس دادن داریم؟! این کتاب است که به انسان درس می‌دهد. در داستان‌نویسی هدف مطرح کردن یک ایده برای ساختن جهان آینده نیست. ما صرفا می‌توانیم جهان آینده را توصیف کنیم. لذت مردم هم در آن است که وقتی قصه‌ای می‌خوانند بتوانند با آن هم ذات‌پنداری کنند.

داستان‌نویس معلم نیست. در ضمن این طرز تفکر در مورد رمان‌های عامه‌پسند که برخی از ما هنوز میراث‌خوار آن هستیم طرز تفکر طرفداران ایدئولوژی در داستان‌نویسی است. هر نوع ایدئولوژی علاقه‌مند است داستان بر اساس خواست خودش نوشته شود و اگر داستان از چهارچوب تعیین شده توسط آن ایدئولوژی خارج شود محکومش می‌کنند. یا درباره‌اش توطئه سکوت می‌کنند یا به نویسنده‌اش بد و بیراه می‌گویند. در دنیای امروز عنوان عامه پسند مرده است.

اگر در آمریکا چنین حرفی را مطرح کنید مردم تعجب می‌کنند. آنگونه که می‌دانید در ادبیات امروز جهان دو نوع رمان وجود دارد: پر مخاطب و کم مخاطب. رمان پر مخاطب رمانی است که همه می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند، اما رمان کم مخاطب رمانی است که بعضی‌ها بر اساس اندیشه‌های خودشان آن‌ها را می‌نویسند و تنها قشر خاصی از مردم می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. در دنیای امروز رمان باید پر مخاطب باشد. یک برنده جایزه نوبل بیاورید که کتاب‌هایش پرمخاطب نبوده باشند. نمی‌دانم چرا گرفتار این خط کشی‌ها شده‌ایم. عده‌ای که آثارشان فروش نمی‌رود تنگ نظری می‌کنند. این مردم هستند که نویسنده را انتخاب می‌کنند. نویسنده مردم را انتخاب نمی‌کند. چه عیبی دارد که جوان‌ها با خواندن کتاب‌های پر مخاطب آشنا شوند. من در علاقه‌مندی جوان‌ها به خواندن کتاب سهم دارم.

از طرف دیگر من عشق را در آن‌ها شکوفا می‌کنم. من در ابتدای کتاب ۸ تکه تا برهوت نوشته‌ام: از عشق انسان به انسان است که عشق به خدا زاییده می‌شود. وقتی یک انسان را دوست داشته باشید به عشق خدایی می‌رسید چرا که عشق بالا رونده است و پایین نمی‌آید. به هر حال این تصور که اگر کتابی فروش رفت یعنی عامه پسند است تصور اشتباهی است.

اعتمادی

در مورد تعلیمی بودن یا نبودن رمان با شما موافقم. به ارنست همینگوی می‌گویند پیامت در فلان رمان چیست؟ می‌گوید اگر پیام داشته باشم می‌روم پست خانه. اما دوست دارم نظر شما را در مورد ادبیاتی که آنچنان پر مخاطب نیست و از سوی دیگر گرایش‌های برون ذاتی هم ندارد صحبت کنید. نمی‌دانم این نوع از رمان‌ها را در چه جرگه‌ای می‌توان دسته بندی کرد اما برای اینکه بیشتر آن‌ها را معرفی کنم نویسندگان بنامی مثل ویلیام فاکنر، جیمز جویس یا پروست و آثار مهمشان را می‌توانم مثال بزنم. نظر شما در مورد این نویسندگان چیست؟ آیا از این نویسندگان مدرن و تمهیدات داستان‌نویسیشان اعم از جریان سیال ذهن، تک گویی درونی و... بهره برده‌اید؟

در یک دوره به خصوص در اروپا این نوع نویسندگی از نوع مارسل پروست به علت شرایط خاص آن روز جامعه اروپا رشد کرد، اما اگر اسم آقای مارسل پروست در ایران حسن حیدری بود و‌‌ همان رمان‌ها را می‌نوشت حتی محال بود کتاب‌هایش چاپ شود چرا که با نیاز جامعه ایران فاصله داشت. این کتاب نیاز جامعه روشنفکری فرانسه را برآورده می‌کرد اما آیا امروز در فرانسه کتاب‌های مارسل پروز جز کتاب‌های پر مخاطب است؟ نه. می‌توانید آمار بین المللی را در این باره مشاهده کنید.

در دنیای امروز رمان از آن صورت قداستی که در گذشته داشت در آمده است. رمان مثل هر کالای دیگری وارد بازار شده و تابع عرضه و تقاضا است. شما می‌دانید هری پا‌تر چه پیامی برای آینده دارد؟ این رمان اساسا مربوط به گذشته است. اما میلیون‌ها نسخه از آن به فروش می‌رود و ملکه انگلیس به نویسنده این کتاب لقب "سر" را اعطا می‌کند. حداقلش این است که می‌داند نویسنده هری پا‌تر کتاب خوانی را رواج داده است. من در اینجا ضربه می‌بینم. مذهب من را برای مخالفت با من تغییر می‌دهند. چهار نسل از مردم ایران با من همراه شدند. این چه معنایی دارد؟ به گمان من یعنی ماندگاری. از سال ۶۰ تا ۷۰ به صورت کلی کتاب‌های من اجازه چاپ نداشتند اما وقتی جلوی دانشگاه می‌رفتم مرتب می‌شنیدم دست فروش‌ها نام کتاب‌هایم را به زبان می‌آورند. حس می‌کردم زنده‌ام. نویسنده را مردم انتخاب می‌کند؛ نه مجلات، نه روزنامه‌ها و نه نان قرض دادن‌ها. اغلب رفتار‌ها در مطبوعات ما درباره نویسندگان و سایر هنرمندان به نوعی نان قرض دادن بدل شده است. واقعیت‌ها را نمی‌بینند.

وقتی کتاب یک نویسنده در اروپا با یک میلیون تیراژ به فروش می‌رود یعنی جامعه کار او را پسندیده است. از آن پس نام نویسنده برای مخاطب اهمیت پیدا می‌کند و هر کتابی توسط این نویسنده نوشته شود مورد توجه قرار می‌گیرد. اگر به اروپا سفر کرده باشیم حرف من را تایید می‌کنید که کتاب‌ها در اروپا شکل دیگری دارند. در آنجا اسم نویسنده نصف صفحه جلد را اشغال می‌کند و اسم کتاب به صورت کاملا ریز نوشته می‌شود.

بنابراین این مردم هستند که نویسنده، هنرمند و ورزشکار را انتخاب می‌کنند. این موضع در مورد کسی مثل تختی هم صادق است. دولت سعی فراوانی کرد به علت رویه سیاسی که تختی پیش گرفته بود جلوی او را بگیرد، اما مردم او را انتخاب کرده بودند. بنابراین روی واژه عوام‌پسند و غیر‌عوام‌پسند که میراث ایدئولوژی بازهای جهانی است باید خط کشید. حالا جهان در مورد ادبیات به گونه‌ای دیگر فکر می‌کند. مردم‌اند که نویسنده را انتخاب می‌کنند و کتاب می‌خرند. در همین شرایط یکی از غم انگیز‌ترین دورانی که بر سر کتاب رفته است در ایران تجربه می‌کنیم. حتی تا ۵ سال پیش چاپ اول رمان‌های من ۵۰۰۰ بود اما امروز در کشوری که ۶۰ درصد افراد با سواد هستند رمان‌های خیلی معروف در تیراژ ۸۰۰ یا ۹۰۰ نسخه به چاپ می‌رسند. از این تعداد هم بخش زیادی توسط دختران خریداری می‌شود به همین دلیل هم رمان نویس زن در جامعه زیاد شده است. دیگر کسی کتاب نمی‌خواند. مسئولین وزارت ارشاد باید از خودشان بپرسند چرا مردم کتاب نمی‌خوانند؟ آیا مسئولین مایلند مردم کتاب نخوانند؟ طبیعی است وقتی شما کتاب یک نویسنده را خواندید به نویسنده‌های دیگر هم توجه می‌کنید. حتی اگر او را سطح پایین بدانید به کتاب‌های سطح بالا‌تر مراجعه می‌کنید. ما در زمینه کتاب و روزنامه و مجله بسیار ضعف داریم.

شما در حال حاضر با مشکل چاپ کتاب‌هایتان مواجهید؟

بله چند تا از کتاب‌های من در وزارت ارشاد هستند. دو سه تا از این کتاب‌ها از جمله رمان‌هایی هستند که قبلا توسط وزارت ارشاد مجوز چاپ گرفته‌اند اما روی آن‌ها نکات شگفت انگیزی نوشته‌اند و انتشار آن‌ها را غیر مجاز اعلام کرده‌اند. به عنوان مثال من رمانی دارم به نام "شب ایرانی". این رمان یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های من بود و از نظر اخلاقی و خانوادگی یکی از کارهای درجه یک ایرانی است.

زمینه نوشتن این کتاب از یک مسئله اجتماعی در سال‌های دهه پنجاه نشات می‌گیرد. در آن سال‌ها بسیاری از خانواده‌های ایرانی دخترانشان را برای ادامه تحصیل به اروپا می‌فرستادند. اغلب این دختران پس از گرفتن دیپلم عازم سفر به اروپا می‌شدند. فضای فرهنگی اروپا در آن سال‌ها بسیار آشفته بود. نهضت هیپیزم و انواع ایزم‌ها شیوع پیدا کرده بود و دختران ما غرق این نوع افکار می‌شدند و در مقابل افکار غربی‌ها احساس خودباختگی می‌کردند.

در یکی از روز‌ها خبری را در یکی از روزنامه‌های آلمانی که تیراژ بالایی هم دارد خواندم مبنی بر اینکه یک پسر جوان آلمانی به خاطر یک دختر ایرانی دست به خودکشی زد. برای من جالب بود که این دختر ایرانی چه کرده که منجر به خودکشی یک جوان آلمانی شده است؟! به آلمان رفتم تا این دختر را پیدا کنم و از چند و چون ماجرا آگاه شوم. (پیش از این هم چندین مقاله در روزنامه‌های مختلف نوشته بودم و در آن‌ها گفته بودم بچه‌های ما باید بعد از لیسانس برای ادامه تحصیل به اروپا بروند چرا که در آن سن و سال شخصیتشان شکل گرفته و سردرگم نمی‌شوند). این دختر را پیدا کردم و متوجه شدم این دختر پدر بسیار آگاهی دارد که دخترش را با نامه‌هایی که برای او می‌فرستاده هدایت می‌کرده. نامه‌هایی که در این کتاب آوردم (همان نامه‌هایی که پدر برای دخترش می‌نویسد) باعث شد تعداد زیادی از پدران ایرانی کتاب را بخرند و وقت رفتن فرزندشان به فرنگ در اختیارش قرار دهند. خیلی از پدران هم در آن سال‌ها به دفتر روزنامه زنگ می‌زدند و از نوشتن کتاب تشکر می‌کردند. آن‌ها می‌گفتند: واقعا ممنونیم. خواندن این نامه‌ها دختر ما را هم دگرگون کرد. این داستان مورد تحسین جمال‌زاده (پدر رمان نویسی ایران) قرار گرفت و ایشان مقدمه‌ای بر این کتاب نوشت. ایشان در آن کتاب گفت شب ایرانی باید ترجمه شود تا فرهنگ خانوادگی ایران به اروپا ارائه شود. در ادامه و بعد از انقلاب من کتاب را به وزارت ارشاد سپردم و آن‌ها بدون حذف کردن حتی یک سطر مجوز کتاب را دادند. این مجوز در دهه هفتاد داده شد. امروز که با شما صحبت می‌کنم این کتاب غیر مجاز شناخته می‌شود.

اعتمادی 1

این اتفاق در دولت یازدهم افتاد یا دولت پیش از آن؟

نمی‌دانم.

خودتان دلیل این اتفاق را در چه می‌دانید؟

به نظر من بررس‌های ما گرفتار کلمات شده‌اند. کلمه برای آن‌ها مهم است نه متن کتاب.

امکانش هست کمی در مورد این موضوع صحبت کنید؟

در داستان تیپ منفی و مثبت باید حضور داشته باشد. اگر اینطور نباشد اصلا داستان در کار نیست. در کلام الله مجید و در داستان یوسف و زلیخا، زلیخا در ابتدای داستان تیپ منفی است. در پایان داستان است که او متحول می‌شود. شما بدون تیپ منفی نمی‌توانید داستان بنویسید. رمان درست مثل برق دارای سیم‌های مثبت و منفی است. اگر منفی را در برابر مثبت قرار ندهم کسی رمان را نمی‌خواند.

مواردی که باعث این ماجرا شده را نمی‌دانید؟

خودم دلایل ارائه شده توسط بررس‌ها را ندیده‌ام، اما جالب اینجاست که یک دختر ایرانی دیگر هم در این رمان حضور دارد که محو فرهنگ غرب شده. من آن دختر را نقد کرده‌ام اما باید در مقابل قهرمان داستان یعنی شهرزاد که دختر پاک و شریفی است قرارش می‌دادم. شهرزاد به خواسته پدرش به خانواده‌اش و به خواسته‌های ناثواب برادرش هم توجه می‌کند.

شما آثار خودتان را در کدام یک از ژانرهای ادبیات قرار می‌دهید؟

من عاشقانه نویسم. از سال ۴۵ این حس در من گسترش پیدا کرد که رمان عاشقانه بنویسم چرا که عشق مفهومی ابدی است. چه در اروپا، چه در آمریکا و چه در ایران خودمان رمانی بنویسید که در آن ردپایی از عشق نباشد آن رمان فراموش خواهد شد.

کمی درباره فضای رمان "آبی عشق" که خیلی‌ها شما را با آن رمان به یاد می‌آورند صحبت کنید. بن‌مایه‌هایی از عرفان ایرانی در آن کتاب به چشم می‌خورد.

بعد از انقلاب و از زمانی که رمان نویس حرفه‌ای شدم این فرصت برایم به وجود آمد که با عرفان ایرانی آشنا شوم. سی سال است روی عرفان عملی و نظری کار می‌کنم. اولین رمان عاشقانه– عارفانه ایرانی را هم خودم منتشر کردم. آبی عشق روایت گر گذر آدمی با اخلاقیات رذیله به سوی خداست. اگر "تذکره الاولیا" عطار را بخوانید خواهید دید بسیاری از عرفای ما راه را از همین جا آغاز کردند. بسیاری از آن‌ها در ابتدا انسان‌های اخلاقی نبودند اما بر اثر یک حادثه تکان خورده‌اند. پیشرفت من در رمان نویسی این بود که ضمن امروزی نویسی، عرفانی را که در کتاب‌های سنگین ادبیات ما وجود داشت و برای برخی از جوان‌های این نسل غیر خواناست را در دسترس آن‌ها قرار دهم. کتاب «آبی عشق» من توسط سه ناشر در چاپ‌های چندگانه وارد بازار شد و فروش رفت. در ‌‌نهایت باز هم می‌گویم نویسنده استاد اخلاق نیست. مگر قصه لیلی و مجنون برای پیشرفت بشر نکته‌ای ارائه می‌دهد. اما این قصه‌ها احساس را در درون شما شکوفا می‌کنند.

چرا عده‌ زیادی از خوانندگانتان به شما می‌گویند "عالیجناب عشق"؟

مردم به من می‌گویند "عالیجناب عشق" چون من عشق را به مردمی که در یک دوره آن را فراموش کردند شناساندم. سعدی می‌گوید: «چنان قحط سالی شد اندر دمشق، که مردم فراموش کردند عشق». در داستان من اصلا رابطه جنسی وجود ندارد اما عده‌ای گمان می‌کنند چون از عشق حرف می‌زنم پس قصه‌هایم آن چنانی هستند.

آخرین کتابی که نوشته‌اید چه نام دارد و ایده آن را از کجا گرفتید؟

آخرین رمانی که نوشته‌ام "۸ کلاه خاکستری" مربوط به دختری است که یک مادر مریض روانی دارد. مادر ادعا می‌کند شازده است. این بچه از کودکی در فشار قرار می‌گیرد. در ۱۲ سالگی مجبور می‌شود با یک مرد وحشتناک ازدواج کند. انقلاب می‌شود و این دختر با وجود همه فشار‌ها نجیب می‌ماند. او ۸ بار ازدواج می‌کند. نه به خاطر لذت بلکه به آن دلیل که هر بار شوهرش می‌میرد. هر کدام از ازدواج‌هایش برای خودشان یک قصه هستند. در این داستان به هیچ عنوان عشق ممنوع وجود ندارد. اتفاقا یکی از شوهرانش جوانی است تحصیل کرده آمریکا که بعد از انقلاب به ایران باز می‌گردد تا به انقلاب کمک کند. با این زن آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند. وقتی مرد جوان به منظور ادامه تحصیل قصد سفر به انگلیس را می‌کند عراق به ایران حمله می‌کند. او به جبهه می‌رود و مجروح می‌شود و در ادامه پسر از شدت زخم‌ها شهید می‌شود....

این کتاب هم مجوز نگرفت؟

نه. لازم است بگویم در این رمان از زیبایی این زن تعریف کرده‌ام. می‌دانید که ما برای نوشتن دوربین فیلمبرداری نداریم. نویسنده باید توصیف کند. نکته اساسی اینجاست که ما یا رمان را به معنای امروزی قبول داریم یا قبول نداریم. اگر قبول نداریم حرفی نیست اما وقتی وزارت ارشاد در یک دوره اجازه چاپ کتاب‌هایم را می‌دهد و در دوره‌ای دیگر نه سوال به وجود می‌آید. بعد از آمدن آقای جنتی در امثال من امیدهایی ایجاد شد. گفتند کتاب‌های مجوز گرفته که حتما منتشر می‌شوند و ما می‌خواهیم کتاب‌های جدید را هم منتشر کنیم. اگر واقعا این ایده را دارید کاری بکنید. در زمینه نمایش و سیما و مطبوعات تا حدودی فضا بهتر شده اما در کتاب مطلقا.

چرا کتاب‌هایتان را برای ساخت فیلم یا سریال در اختیار کاگردان‌های سینما و تلویزیون قرار نمی‌دهید؟

چندین کارگردان درجه یک در این باره صحبت کردند و گفتند اگر اجازه دهید اسمتان را بر داریم می‌شود با رما‌‌نهایتان کار تلویزیونی یا سینمایی ساخت اما من اجازه ندادم. اتفاقا کتابی دارم به نام "قصه عاشقان" که در مورد دوران زندگی زنی است که در سال ۱۳۱۲ به دنیا آمده و تا ۸۰ سالگی او را پوشش می‌دهد. سه ماه با این زن صحبت کردم و کتاب را نوشتم. این کار می‌تواند یک سریال درجه یک باشد.

چه نویسنده‌ای را دوست دارید و از او تاثیر گرفته‌اید؟

از کسی تاثیر آنچنانی نگرفته‌ام. از میان نویسنده‌های ایرانی چند نفر را نویسندگان بسیار خوبی می‌دانم: صادق هدایت، صادق چوبک و دولت آبادی. آثار این نویسنده‌ها همواره در ذهنم مانده است. صحنه‌هایی که دولت‌آبادی در "کلیدر" آورده است خیلی زیبا هستند.

از خارجی‌ها چطور؟

کارهای همینگوی را خیلی دوست دارم. کارهای رمان رولان و تولستوی را هم همینطور.

از نظر شما رمان‌نویس حرفه‌ای چه کسی است؟

کسی است که تمام وقت و ذهن خود را صرف نوشتن رمان می‌کند. این مسئله باعث می‌شود او همیشه در جامعه حضور داشته باشد. بسیاری از نویسندگان به خاطر تک سوژه‌ای بودن تنها یک کتاب موفق داشته‌اند. رمان نویس حرفه‌ای کسی است که قصه‌هایش را مطابق با جامعه ارائه می‌دهد. من همینطور که در خیایان راه می‌روم در حال نگاه کردن به قهرمان‌های داستانم هستم.

اگر نویسنده‌ای مخاطب نداشته باشد شما آن را نویسنده نمی‌دانید؟

نه. حداقل او را رمان نویس نمی‌دانم. ممکن است مقاله نویس باشد. رمان نویس باید مخاطب داشته باشد.

در حال حاضر روزانه چند ساعت کار می‌کنید؟

روزانه حداقل سه ساعت مطالعه می‌کنم و سه ساعت هم می‌نویسم.

شما جز رمان نویسی منبع درآمد دیگری دارید؟

نه. تا پیش از اینکه کتاب‌هایم چاپ می‌شد چون تیراژشان بالا بود زندگی می‌گذشت، اما الان شرایط سخت شده. اما اصولا به مادیات توجه زیادی ندارم. آنچه مرا راضی می‌کند این است که چه کتابی خوانده‌ام یا در چه زمینه‌ای صحبت کردم یا چه اثری به وجود آورده‌ام.

الان هم مشغول نوشتن کتابی هستید؟

بله، در حال حاضر مشغول نوشتن یک رمان نو هستم که در آن مراحل مختلف عرفان ایرانی را آورده‌ام. آنچنان مسحور این رمانم که گاهی غذا خوردن را فرموش می‌کنم. این کتاب "سفر عشق" نام دارد.

 

 

گفت و گو: رضا نامجو و مجتبا هوشیار محبوب

عکس‌ها: رضا جلالی

مجتبا هوشیار محبوب ر.اعتمادی رجبعلی اعتمادی رضا نامجو
نظرات خوانندگان
  • ناشناس
    پاسخ

    الان شهرزاد شب ایرانی چه میکند

  • ناشناس
    پاسخ

    ..باسلام خدمت آقای ر . اعتمادی.از میان کتاب هایش ساکن محله ی غم . توییست داغم کن. سرشانه های مهربان در خاک وخس وعالیجناب عشق را می پسندم چون تا حدودی حرفه ای ، اجتماعی و سیاسی مربوط به دوران قبل از انقلاب هستند به جز عالیجناب عشق. ایشان می توانست امروز نویسنده ی خاصه پسندی هم باشد اما متاسفانه غیر از آن سه کتاب به رویا پروری وعشق های جوانیپرداختند وگویا به تیراژ کتاب هاشان وعامه پسندی بیشتر علاقه داشتند.خود من در جوانی خیلی تحت تاثیرکتاب هاشان بودم ودچار افسردگی شدید شدموالخ.البته کتاب بازی عشق ایشان بدجوری انسان وخواننده را روانپریش می کند مخصوصا نوجوانان وجوانان رویایی را..بنده ایشان را رویهمرفته یک نویسنده ی عامه پسند می دانم نه یک نویسنده ی توانا چون دیگرنویسندگاننامی ما که نام شان جاودانه خواهد ماند چون اکثر کتاب هاشان تاریخ مصرف بخصوصی دارند.والخ.یاحق.

ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین