نگاه روانشناس بالینی به ماجرای قتل رومینا اشرفی با اشاره به فیلمهای «قیصر» و «خانه پدری»
قیصر در خانه پدریِ رومینا
جرم دیرزمانیست مقبول است...
ایرانآرت، ساناز فلاحزاده [روانشناس بالینی]: «برای اصلاح واقعی مجرم فقط یک راه وجود دارد، مهم نیست که این راه تا چه اندازه متناقض باشد، من هرگز راه دیگری که کار ساز باشد نخوانده و نه تجربه کردهام، آن راه چیزی جز اصلاح تفکر نیست». [جان مک ویکار]
در گیر و دار زندگی در قرنطینه باز خبری آمد که جان و دلها را بر آشفت. چند روز است که با انواع اظهار نظرهای تند آتشین در نقد غیرت، قانون، مردسالاری، و همچنین حمایت! از قتل دختری ۱۴ساله توسط پدرش در شبکههای اجتماعی و رسانهها روبهرو هستیم.
آنچه بیش از همه توجه مرا به خود جلب کرد، فریادها و غوغایی بود که در هیچیک جز تاختن بر هر چه هست و نیست اندیشهای در آن یافت نمیشود.
اصلاحطلبی در این مورد کاری عبث و بیهوده است زیرا که جرم دیرزمانیست مقبول است.
قیصر؛
پاسخ هتک ناموس، مرگ است
«قیصر» سال ۱۳۴۸ ساخته شده است. پیش از آنکه تفکر دینی به طور رسمی بر کشور حاکم شود!
یکی از برادران آب مَنگُل به نام منصور (جلال پیشواییان)، فاطی را هتک حرمت میکند. فاطی، پس از نوشتن نامهای به مادر (ایران دفتری) و داییاش (جمشید مشایخی)، خودکشی میکند و در بیمارستان جان میدهد. فرمان (ناصر ملکمطیعی)، برادر بزرگ فاطی، پس از آگاهشدن از موضوع، به دکان برادران آب مَنگُل میرود. او، چون پیشتر قسم خوردهبوده که دیگر هرگز دست به چاقو نبرد، با دستان خالی با برادران آب مَنگُل روبهرو میشود. دو برادر منصور، رحیم (غلامرضا سرکوب) و کریم (حسن شاهین)، او را غافلگیر کرده، میکشند. قیصر (بهروز وثوقی)، برادر کوچکِ فرمان، از سفر جنوب بازمیگردد و پس از آگاهشدن از قضیه، به قصد انتقام به سراغ برادران آب مَنگُل میرود. او کریم را در حمام و رحیم را در کشتارگاه از پا درمیآورد. سپس به اتفاق ننهمشهدی، رختشوی محلهشان، برای زیارت به مشهد میرود. وقتی قیصر از زیارت بازمیگردد، از مرگ مادرش باخبر میشود. در گورستان، به هنگام دفن مادرش، به کمک نامزدش (پوری بنایی) از چنگ پلیس میگریزد و بهواسطهی رقاصهای (شهرزاد) منصور را در ایستگاه راهآهن یافته، او را با چاقو میکشد. دست آخر نیز پلیس او را دستگیر میکند.
پرویز نوری: ... و حالا قیصر به وجود آمدهاست، بعد از بیست سال انتظار، بعد از همه آن «تو بمیریها»، بدبینیها، و بعد از تلاش خستگیناپذیر و قابل ستایش در ایجاد یک سینمای واقعی در ملک.
نجف دریابندی: میگویند که چرا قیصر به کلانتری نرفته است تا افسر نگهبان با کمال جدیت به کارش رسیدگی کند؟ سؤال مهملی است. این ازقضا سرگذشت آدمی است که به کلانتری نرفته است. آنهایی که به کلانتری رفتهاند، سرگذشت دیگری دارند. اشخاص میتوانند سرگذشت یکی از این آدمها را روی پرده بیاورند. هرکس پرسید چرا قهرمان آنها به کلانتری رفته است، سؤالش به همان اندازه مهمل خواهد بود.
این دو نقد، نمونهای از فرهنگی است که با فیلمفارسی قوت و شدت گرفت تا آنجا که....
البته بودهاند کسانی که بر این عقیده تاختهاند و رواج ناموسپرستی به این شیوهی بدوی را ارج ننهادهاند؛ هوشنگ کاووسی، در مقالهای به نام «از داجسیتی تا بازارچهی نایبگربه»، بهشدت به فیلم حمله کرد. کاووسی نوشت: «وقتی قیصر را تماشا میکنم، وصلت آن را با فیلمفارسی عیان میبینم و درمییابم که این فیلم ثمر پیوند بیگانه بیا و غول بیابونی است که در قهوهخانهی قنبر اتفاق افتاده...»
واژهگان غیرت، ناموس، و مردانگی دیرزمانی است که در فرهنگ ما با جنس نر (مذکر) پیوند خورده است و تلاش برای توصیف این کلمات از جانب فیلمفارسیسازان و تندروان مذهبی، به سوی تباهی و تنفر کارگر افتاده. از باب انتقاد راههای زیادی برای زیر سوالبردن این تفکرات است، اما فرآیند تغییر چه زمانی، و به دست چه کسانی کلید خورده است؟ و آیا اثرگذار بوده و هست؟!
خانهی پدری؛
هتک ناموس در گذر زمان!
در این میان جملهای از کارگردان بر سر زبانها افتاد: «این اتفاقها در ایران رخ نمیدهد، من این شایعات را باور نمیکنم».
داستان این فیلم از اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی آغاز میشود و درباره پدری است که به همراهی پسرش، دخترش را به جرم اینکه آبروی خانواده را برده است، میکشد و در خانهاش به خاک میسپارد.
سوالی که ذهن مرا درگیر میکند: «فیلم خانهی پدری جز روایتکردنِ روایتی تکراری چه در چنته داشت؟»
اهل هنر روایت میکنند، لیکن عهدهدار برداشت مخاطب از روایتشان نیستند و البته نمیتوانند باشند.
اسلاوی ژیژک در کتاب «خشم؛ پنج نگاه زیر چشمی» مینویسد: «اینجا دلآزردگی ربطی به اخلاق بنده ندارد بلکه نمایندهی امتناع از عادیدیدن جرم، تبدیلش به بخشی از جریان عادی/قابل توضیح/قابل فهم امور و ادغام آن در نوعی روایت همساز و معنادار از زندگی است؛ پس از تمامی تبینهای ممکن، دلآزردگی با پرسش خودش بازمیگردد: بله، همهی اینها را فهمیدم ولی چگونه توانستی چنین کنی؟ داستانی در این باره پرداختن معنا ندارد!»
پاسخ شرطی فراخواندهشده
در روانشناسی جرم، بافت فرهنگی جامعه «پاسخهای شرطی فراخوانده را در شخصیت فرد ایجاد می کنند.» به این طریق که؛ در برابر شرایط خاص، فرد نیازی به اندیشیدن ندارد و رفتارهایی مرتبط با موقعیت کنونی خود را که از قبل در خانه، مدرسه، و جامعه آموخته است به نمایش درمیآورد. فرد چنین است که گویا صحنهای از یک درام را بارها تمرین کرده یا تمرینات دیگران را بارها دیده و شنیده؛ و اکنون وقت عمل است! خشونت درد لاعلاجی نیست، هرچند درمان آن نیز ساده نیست؛ درد ما از ما و درمان نیز هم.
خشونت در جامعهی امروز ما چنان ریشه دوانده که حوزهای نیست که از آسیب آن در امان باشد.
کودکآزاری، همسرآزاری، حیوانآزاری، دعواهای خیابانی، قتل همسر، فرزند، مادر، پدر و... . آسیب، عمیق و ریشهای، و با ابعاد مختلف است. زمان آن رسیده تا از متخصصان جامعهشناسی و روانشناسی در کنار هنرمندان و... برای درمان و تسکین این درد ویرانگر کمک گرفته شود. شاید که از خشمهای بیشتر در امان بمانیم.