بهناز جعفری "سه رخ" جعفر پناهی را لو داد
فیلم با یک شوک شروع میشود. سکانس افتتاحیه صحنه خودکشی و دارزدن یک دختر است...
ایران آرت: بهناز جعفری در اوایل دهه 70 با نمایش «سلطان مار» نوشته «بهرام بیضایی» و کارگردانی «گلاب آدینه» پا بر صحنه تئاتر گذاشت و همزمان با تحصیل در رشته ادبیات نمایشی و فارغشدن از آن تجربههای کاری خوبی با فیلمسازانی مانند رخشان بنیاعتماد، محمدعلی نجفی، فریدون جیرانی، داوود میرباقری، بهمن فرمانآرا، کمال تبریزی، بهرام بیضایی، کیانوش عیاری، سمیرا مخملباف، ابراهیم فروزش، عباس کیارستمی، ابراهیم حاتمیکیا، امیرشهاب رضویان و... داشته است.
به گزارش شرق، فیلم «سهرخ» آخرین ساخته «جعفر پناهی» با بازی خوب او در یکی از بهترین سئانسهای «هفتادویکمین فستیوال فیلم کن» به نمایش درآمد و مورد استقبال شدید تماشاچیان قرار گرفت. بعد از اختتامیه جشنواره فرصتی شد تا در کن با این بازیگر که به قول خودش «ستاره نیست، اما انعطافپذیر است» گفتوگویی داشته باشم.
شما سالهاست که در صحنه تئاتر، پرانرژی در حال فعالیت هستید و همچنین سابقه کاری خوبی در سینمای ایران با داشتن دو جایزه از جشنواره فجر دارید. کار با جعفر پناهی چه چیز جدیدی به تجربیات شما اضافه کرد؟
من با کارگردانان خوبی کار کردم که زبان سینمای آنها به واقعیت و نوعی سینمای مستند نزدیک بود، مثل کیانوش عیاری، سمیرا مخملباف و حتی «پیروز کلانتری» با مستند «تنها در تهران» که پرترهای از زندگی من بود و حالا «جعفر پناهی». تجربه من ماحصل نزدیکی خودم به واقعیت «بهناز جعفری» است و به همین دلیل با اسم خودم در این نقش ظاهر شدم و این همان چیزی بود که کارگردان از من توقع داشت و ذکر این نکته حائز اهمیت است که من بدون حواشی مربوط به کار آقای پناهی، تمامقد بهعنوان یک بازیگر در این کار حضور داشتم.
برداشت شما از علت حضور این فیلم در جشنواره کن چیست و این موقعیت و موفقیت بهوجودآمده را چطور ارزیابی میکنید؟
خوشبختانه زبان سینمای آقای پناهی و انتخاب ایده، باعث شده تا کارگردان به زبانی جهانشمول دست پیدا کند و همین باعث همذاتپنداری خوبی با مخاطب غیرایرانی شده و در انتها تبدیل به نوعی کاتارسیست (پالایش روح) میشود. سینما تکامل هنرهای مختلف و پیچیده است. وقتی میبینم که از این نوع زبان سینما و این درد مشترک چنین استقبالی صورت میگیرد، خیلی خوشحال میشوم.
کمی راجع به زیرمتن فیلم صحبت کنیم؛ سه نسل از بازیگران سینمای ایران در این فیلم توسط کارگردان رصد شدهاند؛ نسلی که خانهنشین شده و گاه به زندگی در روستا خو گرفته و نسل فعلی بازیگران سینما که مانند بهناز جعفری با تردید به مسائل و معضلات جامعه خیره شدهاند، اما سؤال من راجع به نسل آینده سینمای ایران است که ناامید و افسرده است و در این فیلم برای حضور در سینما دست به یک «بازیدربازی» میزند تا با هر ترفندی که شده، حتی با فریب دیگران به جهان سینما نفوذ کند. نظر شما دراینباره چیست؟
به نظرم دست بهترفندزدن بخش بیرونی این اثر به شمار میآید! من این سه نسل گذشته، حال و آینده را در هر بشری میبینم! در ایران از این گذشته گریزی نیست! گذشتهای که با یک انقلاب و جنگ درگیر بوده و امروز ادامه بقای این نسل پرهیزکردن و دوربودن از صحنه است.
بازیگران زنی که در گذشته تلاش و مبارزه خود را به اندازه کافی با خانوادههایشان انجام داده اما ناگهان با یک انقلاب و کمی بعد با جنگی ناخواسته مواجه میشوند، طبعا شانسی برای ادامه این حرفه پیدا نمیکنند! نسل حال که من نماینده آن هستم، با اضطراب و تردید به همهچیز خیره شده است، اما به نظر من نسل آینده امیدوار است و در این فیلم با نشانههای صلحطلبانهای مثل بادکنک سفید روی آن تأکید شده است. من فکر میکنم عناصری چون «روشنایی، نور و امید» با این نسل همراه است؛ حتی چادر سفیدی که در انتهای فیلم از پیچوخم جادهای طولانی و از جلوی ماشین فیلمساز یا همان راوی اثر عبور میکند، ماجراهای زیادی را طی کرده و اکنون به نقطهای رسیده که امیدوار به آینده است.
این بازیگر را در ایفای نقش خیلی خلاق و توانا ندیدم، به نظرم رسید شاید فیلمساز با انتخاب آگاهانه او سعی در توضیح این نکته دارد که بازیگران نسل آینده سینمای ایران در ارائه نقشهای اجتماعی خویش ضعیفاند یا شاید بهتر بود بازیگر دیگری برای این نقش پیدا میشد. اتفاقا او بازیگر نبود و چهره بکری داشت و همین عامل خوبی در انتقال اثر است.
پس موافقید که انتخاب او آگاهانه بود؟
کاملا آگاهانه بود و انتخاب درستی بود. اگر چهرهای آشنا داشت، موضوع فیلم که قرار است کسی بازیگر شود با هسته درام جور درنمیآمد و طبعا بازیگر این نقش باید یک تازهکار به نظر میرسید و چگونگی انتخاب او ماجرای دیگری دارد که از این بحث دور است.
«راینر فاسبیندر»، فیلمساز فقید آلمانی معتقد بود بایسته و شایسته است که فیلمها از فیلمبودن خارج شوند و مخاطب را به واقعیتهای اجتماعی نزدیک کنند. من فکر میکنم این فیلم در فیلمبودن «سهرخ» در انتها با واقعیتهای اجتماعی جامعه خوب چفت شده است. مخاطب از طریق داستان فیلم با جهان سینما و همزمان مقاومت جامعهای سنتی در برابر سینما آشنا میشود، آیا فکر نمیکنید که همین «فیلم در فیلمبودن» فرم و طراوت واقعگرایانهای به هر کدام از رخهای فیلم داده است؟
فیلم با یک شوک شروع میشود. سکانس افتتاحیه صحنه خودکشی و دارزدن یک دختر است؛ درواقع هجوم، تجاوز و حضور تکنولوژی حتی در یک روستا قادر است که زندگی آدمها را تغییر دهد و حتی شتکهای این فضای مجازی که خود از آن گریزانم، دامنگیر من نیز در این کار شده است. این فیلم در فیلمبودن بهنظرم اتفاق خیلی جذابی بهشمار میآید. خیال و وهمی که جعفر پناهی با تلخی به خورد مخاطب میدهد، مثل یک شکلات تلخ است که هم لذتبخش است و هم کام انسان را تلخ میکند.
«کشف جوهره نقش و ابلاغ آن به تماشاگر» ازسوی بازیگر شکل میگیرد، شما که در سالن نمایش حضور داشتید، عکسالعمل تماشاچیان نسبت به فیلم را چطور دریافتید، آیا جوهره درام از طریق بازیها انتقال پیدا کرد؟
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. جدا ازخودشیفتگیها و منیتها، صادقانه بگویم که شایستگی اتفاقات خوب را دارم. به جشنوارهای آمدهام که صاحب اثر در آن غایب است و همدلی خانواده سینما در این رویداد بزرگ سینمایی باعث خوشحالی من شد. باور کنید امیدوار بودم که آقای پناهی در دقیقه 90 همراه ما باشند، ولی غایببودن او با همدلی، دلسوزی و تشویق بیشتر مخاطبان همراه شد. حتی همین تأسفخوردنها و همدردی مردم برای من خیلی دلنشین بود. بهعنوان یک هنرمند معتقدم که امروز ما باید دچار زبانی جهانی شویم، ما نباید خود در یک دایره بسته نگه داریم و دور باطل بزنیم؛ مجبوریم که در حیطه کاری خود این دایره را بزرگتر کنیم و به دایرهای به اندازه جهان برسیم. در آخر امیدوارم آقای پناهی بتوانند فیلمشان را در کشور خودشان نمایش دهند.