گفتههای جالب مرد هزار چهره سینما / نمیخواستم هنرپیشه سینما شوم
بازیگر سرشناس هالیوود که به تازگی خرس طلای افتخاری جشنواره برلین را دریافت کرد از علاقه خاصش به تئاتر میگوید.
ایران آرت: ویلم دفو، هنرپیشه مطرح آمریکایی تاکنون در بیش از یکصد فیلم نقش شخصیتهای متفاوت را ایفا کرده و جوایز زیادی کسب کرده است.
او زندگی حرفه ای اش را در اواسط دهه هفتاد میلادی با کار در تئاتر تجربی و آوانگارد نیویورک شروع کرد.اولین نقش سینمایی دافو در فیلم «جوخه» ۱۹۸۶ بود که مقابل دوربین الیور استون رفت.
دفو به تازگی در شصت و هشتمین دوره جشنواره بین المللی فیلم برلین خرس طلای افتخاری یک عمر دستاورد هنری را دریافت کرد. یورونیوز در حاشیه این رویداد سینمایی با او گفتگو کرده که آن را در ادامه میخوانید.
نیویورکی که شما در آن کار تئاتر را آغاز کردید، شهری وحشی بود. چه چیزی مشوق شما بود؟
وقتی جوان بودم قصد نداشتم هنرپیشه سینما بشوم. بازیگری را دوست داشتم و تئاتر تنها چیزی بود که در ذهن من به بازیگری ارتباط داشت. کار بازیگری را بصورت تجربی شروع کردم و مدت کوتاهی به مدرسه بازیگری رفتم. در واقع به طور سنتی در دانشگاه آموزش ندیدم. به همین دلیل هم شروع زندگی حرفه ای ام کمی عجیب بود. اما واقعیت این است که در نیویورک اواسط دهه هفتاد میلادی قرن بیستم خیلی ها دست به کارهایی می زدنند که آموزشش را ندیده بودند. این نکته خیلی جالب بود. وقتی بطور تجربی چیزی را یاد می گیرید و نگران آینده هم نیستند، در جوانی کار ساده ای است. این جور جسارتها هنوز در من وجود دارد.
شما پیشنهادهای زیادی برای بازی در فیلمهای مختلف دریافت می کنید. بر چه مبنایی این پیشنهادها را می پذیرید یا رد می کنید؟ بر اساس کارگردان یا فیلمنامه؟
بو می کشم. بر اساس احساسم و بطور شهودی انتخاب می کنم. بخش زیادی از آنهم به کارگردان و کارهای قبلی کارگردان بستگی دارد. خودم را به کارگردان واگذار می کنم. به نظر عده ای عجیب است. به عقیده من اگر فقط به خودتان فکر کنید، اسیر دورنیات خودتان می شوید. اما اگر خودتان را در اختیار نگاه و بینش کارگردان قرار بدهید مسیری را خواهید پیمود که در آن چیزهای زیادی یاد می گیرید و می توانید در باره چیزهایی که مطمئن نیستید ریسک کنید. این چالش دقیقا همان چیزی است که شما را زنده نگاه می دارد و باعث می شود کارتان ارزش دیده شدن را داشته باشد. من بدنبال چنین چیزی هستم. ابتدا فیلمنامه را می خوانم و از خودم می پرسم آیا دوست دارم نقش را بازی کنم یا نه، آیا برایم جالب است یا نه و آیا با بازی در فیلم اتفاق جدیدی درون رخ می دهد و آیا حس شگفتی در من ایجاد می کند یا نه؟ به نظرم همه ما همین کار را انجام می دهیم. دست به مبارزه می زنیم تا روحمان نمیرد. اما اگر زیاد هم به این موضوعات فکر کنید، می میرید.
اما کار هنر همین است، پرداختن به مرگ یا عشق.
بله درباره محدودیتهای بشر است.
همین محدویتها نیز باعث خلاقیت می شود؟
بله هم درست است و هم زیبا.
اگر بخواهید در یکی دو جمله بازیگران جوان را ترغیب کنید به آنها چه می گویید؟ چه نصیحتی برای آنها دارید؟
به آنها می گویم ببینید به چه چیزی علاقه دارید و به طرفش بروید. منتظر چیزی نباشید. هر کاری که می توانید برای علایق خودتان انجام بدهید. به تئاتر بروید و کارهای زیبا را ببینید. چه نشسته باشید و چه در حال نوشیدن قهوه بروید و تا جایی که می توانید نزدیک صحنه شوید. در نزدیکی صحنه می توانید چیزهای جدید یاد بگیرید. من به آموزش اعتقاد دارم. در کنار کسانی باشید که برایتان الهام بخش هستند. این کار را برای بدست آوردن فلان چیز انجام ندهید برای خود کار انجامش دهید. توصیه من این است.