بهبه شیربرنج خانم، چطوری گامبو، زاغول؟ / نکته ای حساس به قلم مهراوه شریفی نیا
انتخاب، همیشه با خودمان است
ایران آرت : مهراوه شریفی نیا نوشته است : توى هرکدام از خانههای این شهر آدمهاى متفاوتى زندگى مىکنند.آدمهایی که مىتوانند روى قلب و جان بچههاى اطرافشان اثر عمیق بگذارند.
این سالها بچهها کلا مهم شدهاند اما زمان ما، روزهاى جنگ و آوارگى خانوادهها، رفتوآمد و سفرهاى دستهجمعى بیشتر بود. همه حتى با فک و فامیل خیلى دورهمی معاشرت مىکردند.
معاشرت با «فامیلهاى دور» همیشه هم دلچسب نبود، تعداد خیلى کمى از آنها تا یک بچه مىدیدند دلشان غنج مىرفت، اما اغلب این فامیلهاى دور، حوصله بچهها را نداشتند و نسبت به ما بىتفاوت بودند.
بعضیها هم که خیلى احساس بامزگى مىکردند، تا یکى از بچهها را بعد از مدتها مىدیدند به او یک لقب مىدادند. اگه بچه عینک مىزد به او مىگفتند: «چطورى عینکى؟» اگه چاق بود بهش مىگفتند: «چطورى گامبو؟» اگه لاغر بود مىگفتند: «چطورى پیزورى؟» اگه قدش بلند بود، بهش مىگفتند: «چطورى دراز؟» اگه قدش کوتاه بود، بهش مىگفتند: «چطورى کوتوله؟» اگه سبزه بود، بهش مىگفتند: «چطورى سیاسوخته؟» اگه چشماش رنگى بود، بهش مىگفتند: «چطورى زاغول؟» و...
من هنوز هم از آن آدمهایی که در بچگى تا من را مى دیدند، مىگفتند: «بهبه شیربرنج خانوم هم که اومده»، خوشم نمیآید. یعنى حتى اگر به بهانه مراسم فوت کسى مجبور شوم آنها را ببینم، نمىتوانم در صورتشان لبخند بزنم. معلوم است که دوستشان ندارم.
اما همیشه آن دوست مهربان مامانم را که عیدها براى همه بچههاى فامیل و دوستانش آبرنگ و دفتر نقاشى مىخرید، یادم است. هنوز وقتى او را مىبینم با تمام وجودم به او لبخند مىزنم و بغلش مىکنم.
انتخاب، همیشه با خودمان است .نیش بزنیم، روح آدمها را بخراشیم و در ذهنشان خاطره بد باقى بگذاریم یا مهربانى کنیم و با چیزهاى کوچک نشان بدهیم که به یادشان هستیم.