آوسنه بابا سبحان، مش حسن ، باباکرم/ فیلمهای روستایی که کسی را به زادگاهش باز نگردانده!
حسن لطفی: روستاها همیشه توی فیلمها زیباتر، صمیمانه تر و روتوش شده تر؛ تابهحال هیچ شخصیتی در هیچ فیلمی در انتها روستایی را بهقصد شهری ترک نکرده است ، اگر هم ترک کرده، من ندیدهام.
ایران آرت: راست و دروغش پای آقای میم. عین. من که با چشمهای خودم ندیدهام، اما انگار ایشان وقت نمایش فیلم "خاک" کنار آقای محمود دولتآبادی بوده. فیلم که تمام میشود، آقای دولتآبادی سیگاری میگیرند و انگار فرزندی را ازدستداده باشد، اشک میریزد. گریهاش ربطی به ضعف و قدرت فیلم نداشته. اتفاقاً برای او برخی صحنههایش قدرتمند و جذاب هم بوده است . البته این نکته را به آقای میم. عین نگفته؛ شاید هم گفته، اما او یادش نمانده تا آن را در جلسه دفاعیه فیلم شانزده میلیمتری دزد دوچرخه در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی برای من و همکلاسی هام تعریف کند. آقای دولتآبادی حرف دلش را همان سال 1352 در روزنامه کیهان نوشته و با خوانندهها درد دل کرده است . آقای دولتآبادی دردش چیز دیگری بوده؛ برای او آدمهای داستانش ( بابا سبحان، صالح، مصیب، غلام و ارباب) وقتی مسعود کیمیایی به آدمهای فیلم تبدیلشان کرده، از حال و هوای ده خارجشدهاند و دیگر روستایی نیستند. حرف فیلم هم حرف بزرگتری شده؛ استعمار و نماد جای واقعیتهای ملموس زندگی در ده را گرفته است. دولتآبادی هم این را نمیخواسته. حالا، 44سال بعد از نمایش آن فیلم، اگر به عقب برگردیم و تاریخ سینمای ایران را مرور کنیم، میتوانیم از آدمهای زیادی یاد کنیم که بعد از تماشای فیلمهای درباره روستا، سیگاری گیرانده و اشکی ریختهاند. البته خیلیها هم با روستا و روستاییانی که در فیلمها دیدهاند،سر شوق آمدهاند و دلشان هوای صفا و صمیمیت نقل علی، باباکرم، صمد، کدخدا، گلنسا، لیلی و زیباییهای دالاهو، مزرعه و... کرده است . البته در اینکه هیچ روستایی خارج نشینی پس از تماشای فیلم "پرستوها به لانه بازمیگردند" به زادگاهش برنگشته، نباید شک کرد. روستاها همیشه توی فیلمها زیباتر، صمیمانهتر و روتوش شده ترند. تابهحال هیچ شخصیتی در هیچ فیلمی در انتها روستایی را بهقصد شهری ترک نکرده است ( اگر هم ترک کرده، من ندیده و نشنیدهام) . حتی در فیلمی مثل "بلوچ" ساخته مسعود کیمیایی هم درروی همین پاشنه میچرخد؛ فیلمی که برای خیلیها در زمان خودش (1351) فیلم متفاوتی بوده است. اگرچه روستای فیلم به زیبایی روستای فیلمهای "بلبل مزرعه" ، "دهکده طلایی" ، "دختران چوپان" ، "دالاهو" ، "خشم کولی"، "افسانه دهکده" و ... نیست، اما انگار خانههای مجلل و بوتیکها و خیابانهای زیبای شهر نمیتواند جای فقر و نداری موجود در کپرها و کلبهها را بگیرند. اگر گرفته بودند، مرد بلوچ و زنش دوباره رخت بلوچی به تن نمیکردند و به کوچههای خاکی زادگاهش برنمیگشتند. البته تا رسیدن به فیلم بلوچ، سینمای ایران و فیلمسازانش بارها به روستا و روستائیان سرزده است؛ سر زدنی که در مورد یکی از پیشگامان سینمای ایران از همه جالبتر است؛ اینطور که نقل کردهاند، عبدالحسین سپنتا (نویسنده فیلمنامه "دخترلر" و سازنده فیلمهای "لیلی و مجنون"، "شیرین و فرهاد" ، "فردوسی" و "چشمهای سیاه" ) به دعوت اردشیر ایرانی (کارگردان اولین فیلم ناطق ایرانی، دخترلر) اولین بار سر صحنه فیلمی هندی میرود. این حضور عزم او را برای فیلمسازی جزمتر میکند. اسم فیلم دختر روستایی بوده. من که این را یک نشانه میدانم. نشانهای که در ادامهاش باعث فیلمهای زیادی درباره روستا و روستانشینان شده است. روستان نشانانی که به فراخور زمانه (انقلاب سفید، جنگ جهانی، رونق اقتصادی، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس) نقشی متفاوت گرفتهاند. گاه سادهدلانی بودهاند که پسر ارباب فریبشان داده، گاه بر ارباب شوریدهاند، گاه پسر گمشده ارباب بودهاند، گاه زاپاتایی شدهاند که بر فراز روستا آتش افروختهاند، زمانی نیز همراه ملای ده اعلامیه پخش کرده و به مبارزان پناه دادهاند. البته در میان خیل عظیم این فیلمها ، نمونههای اندک از آثاری متفاوت را میتوان دید که از فضای روستا و مردمش استفاده دیگری کردهاند. البته در سالهای اخیر دیگر از نگاه کلیشهای روستایی سادهدل در فیلمها خبری نیست. روستایی این سالها در فیلمهای مانند "خیلی دور خیلی نزدیک"، "یکتکه نان" ، "نفس" ، "قدمگاه" و ... هیچ شباهتی به روستاییهای فیلمهای قدیمی ندارد. بااینحال هنوز هم با دیدن این فیلمها هیچ زاده روستایی هوس زندگی در خانههای روستایی به سرش نمیزند. اگر هم بزند، ترجیح میدهد خانه ویلایی در نقطه خوش آب و هوایی بسازد و آخر هفته را بیآنکه از کوچههای ده بگذرد، به خانه ییلاقیاش برسد.