حرفهای بیپرده گلستان درباره پدرش؛ مردی که عاشقش شد؛ و روزی که از شوهرش جدا شد/ داستان باورنکردنی لیلی خانم
تمام کودکی و نوجوانیام را با بغض صبحگاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که اینها به خاطر پدر بداخلاق، سلطهجو، تحقیرکننده و زورگو بود.
ایران آرت: لیلی گلستان، از چهره های ویژه ادبیات و هنر ایران است؛ از آنها که جان و جهان ادبیات از سویی و دغدغه های فرهنگی و فرهنگی از سوی دیگر، شمایلی جامع از او برساخته اند. ترجمه ها و تالیف های درخشانش برای ادبیات داستانی و حمایت های بی دریغش از هنرمندان هنرهای تجسمی در چهار دهه اخیر، باعث شده کمتر کسی، خلاف دیگر آقازاده های هنر و ادبیات ایران، او را به نام خانوادگی اش بشناسد. او لی لی خانم است و مدت هاست رویای «مرا به نام کوچکم صدا بزن» برای او تحقق واقعیتی خودساخته است. اتفاقا او اخیرا در تداکس تهران شرکت کرده و از ساز و کارهای رسیدن به این استقلال از پدرش گفته است.
او در تداکس تهران گفته: تمام کودکی و نوجوانیام را با بغض صبحگاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که اینها به خاطر پدر بداخلاق، سلطهجو، تحقیرکننده و زورگو بود.
لیلی گلستان، مترجم و مدیر گالری گلستان بر سکوی «تداِکس تهران»، برنامه ای که به سخنرانی چهره های موفق در حوزه های مختلف مربوط است، سخنهایی بیپرده راجعبه زندگی شخصیاش گفت. او سخنانش را از دوران کودکیاش آغاز کرد و گفت: تمام کودکی و نوجوانیام را با بغض صبحگاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که اینها به خاطر پدر بداخلاق، سلطهجو، تحقیرکننده و زورگو بود. کم کم درس خواندم و کار کردم، سر کار با شوهرم آشنا شدم، عاشقش شدم، با هم ازدواج کردیم، و همچنان این نگاه سلطهجویی که پدرم به همه داشت، و به من هم داشت ادامه پیدا کرد، و من نمیتوانستم از زیر سایه این نگاه درآیم. بعد از گذشت شش سال از ازدواجم، از جایی متوجه شدم که منِ مادر با سه بچهام یک طرفیم، و شوهرم یک مردِ مجردِ بدون هیچ تعهد و مسئولیتی، در طرف دیگر. پس تصمیم گرفتم که این رابطه را با تمام عشقی که به او داشتم پایان دهم.
گلستان ادامه داده: وقتی از شوهرم جدا شدم، یک زن تنها بودم که پولی برای گذران زندگی نداشتم. پس تصمیم گرفتم گاراژ خانهمان را کتابفروشی کنم. از سال 60 تا 66 تنها کتابفروش منطقه دروس بودم. با مشکلاتی که در بازار کتاب به وجود آمد، تصمیم گرفتم کارم را تغییر دهم. فکر کردم که من هنر خواندهام، پدرم هم مجموعهدار است و با تمام نقاشان معاصر آشناست، پس گالری گلستان را تأسیس کردم. گالریام را با نقاشیهای سهراب سپهریِ خانواده خودمان شروع کردم، و حالا با تمام سختیهایی که در این راه کشیدهام، 28 سال است که گالریدارم.
من با مشکلات عدیدهای در زندگی مواجه بودهام، ولی حالا جوانها را میبینم که با کوچکترین مشکلات غُر میزنند. غیر از مرگ و مرض، همه چیزِ زندگی قابل حل است. من برادر نازنینم را در جنگ مزخرفِ عراق و آمریکا از دست دادم، مادرم که بعد از مرگِ برادرم خم به ابرو نیاورد و همیشه دلداریام میداد تا ذره ذره آب شد و او هم رفت. شوهرم را از دست دادم که هیچوقت قدرِ خود را ندانست. رنج با ما عجین شده است، ولی ما باید صبوری کنیم. ما نباید از زندگی طلبکار باشیم، ما به زندگی بدهکاریم و باید از آن نگهداری کنیم، وبه آن بیفزاییم.
ویدیوی کامل سخنان لیلی گلستان، در تداکس تهران را ببینید.