ناگفته های علیرضا آسانلو از صادق هدایت و رازهای دیدار به قیامت/ اعتراضی که پشت این کنش نقاشانه است
نوع نقاشی من به یکباره شکل نگرفته، بلکه در روندی طولانی و پر ماجرا این تغییر شکل اتفاق افتاده که من هم نمیتوانم بگویم که انتخاب کرده ام، ولی میتوانم بگویم که این یک نوع اعتراض است به نقاشی، به سرگذشت هنری ام، به هنرمندان رئالیست نما که درکشان از مکتب رئالیسم در حد خوشگل کشی و مکش مرگ من تنزل پیدا کرده است. عظمت رئالیسم را درنیافته اند و نمیدانند عکاشی با نقاشی فرق دارد، این اعتراض به گذشته خودم است که نقاش بودم و لذت میبردم، الان هنرمندم و رنج میبرم.
ایران آرت: اشرف پورهاشمی در اعتماد نوشت: علیرضا آسانلو، نقاش و مجسمه سازی که به واسطه آفرینش سردیس های موفق از زنده یادان کیارستمی، شجریان، انتظامی ، ملک الشعرای بهار و ... شهرت دارد، با رویکردی زیبایی شناختی، در مرزی معاصر میان رئالیسم و انتزاع و اصالت بخشی به عنصر تخیل بیننده، المان هایی از فیگورهای هدایت را در لایه هایی متعدد از رنگ بازتاب داده است که در گالری مژده با استقبال بسیار روبرو شده است.
“ دیدار به قیامت “ عنوان این مجموعه نقاشی است که از جملات معروف صادق هدایت است و لابد شما انتظار دارید با ورود به گالری مژده با جناب صادق هدایت دیدار کنید که در ۴۸ سالگی بسیار تراژیک و غم انگیز زندگی را به درود گفت؛ اما ده نقاشی این نمایشگاه شما را به دیداری مفهومی و معناگرا رهنمون می کند ، نقاش که هم سن و سال جناب سوژه است و سردیس هایی می سازد که با سوژه مو نمی زند در عالم نقاشی، سوژه را آگاهانه در لایه لایه رنگ فرو برده، گاهی با قلم مو ، گاه با کاردک، گاهی با انگشت روی بوم کشیده شده و پیداست در پس احساسات جاری در سرانگشتان چهره محو شده و هر مخاطب به صادق هدایتی که خود خوانده و خود می شناسد هدایت می شود.
به بهانه این نمایشگاه با او گفتگویی کرده ایم
_ چه شد که صادق هدایت موضوع نمایشگاهی در گالری مژده شد ؟
آسانلو: بعضی پرسوناژها حذف شدنی نیستند، حتی اگر درد باشند و یا درمان … تاریخ هنر معاصر ایران اسطورهایی دارد که دشنه بر سینه ی ارزشهای تحجر کوفته اند، جامعه ای واپس گرا، مردمی سردر گریبان و رنج دیده را نشتر زده اند، تا نوع زیستن شان جریان ساز و آثارشان روزنه ای به آگاهی باشد.
صادق هدایت برای من یک نویسنده و یا یک هنرمند نیست که آثارش را مطالعه کنم و به عنوان یک نقاش به تصویرگری قصه ها بپردازم، و یا تحلیلی بر اندیشه ی او داشته باشم، خود هدایت آنچه خلق کرده گویا و شفاف است، البته اگر اهل دریافت باشیم.
هدایت برای من یک اتمسفر است، فضایی که با عینک صادق میتوان دید حیرت انگیز است و تکان دهنده، حقایق زندگی روزمره در هم تنیده و از فضایی سورئالیستی سربر می اورد، و این سورئال مفلوک تاب مضامین اسطوره ای نهفته در هزاره های تمدن پیشین را ندارد، و در داستانی کوتاهی از هدایت به اکسپرسیون معاصر می انجامد.
نمی توان هنرمند بود و از هدایت عبور نکرد، نمیشود آثار او را نخواند و معاصر شد،
کاری به موضوع آثار ندارم زیرا در حوزه دانش من نیست، من از منظر ساختار هنر و ماهیت هنرمندانه به مسئله نگاه می کنم، نقاشی در اتمسفر هدایت برای من ضرورت بود، نه انتخاب، جالب است بگویم،
این مجموعه از نقاشی ها موضوع دیگری دارد با نام « دیدار به قیامت» چیزهایی شبیه صورت که دیگران می گویند صادق هدایت است، و من نظاره می کنم آنچه این آثار در نوع بودن شان در مخاطب میسازند… اگر اتمسفر نقاشی های من روایتگر دیگری را می خواهد، من کنار می کشم و به تماشا می نشینم،
_ چرا جمله دیدار به قیامت را به عنوان موضوع نمایشگاه برگزیدید؟
آسانلو: دیدار به قیامت، آخرین نوشته صادق هدایت، خلاصه جهان بینی فردی که سریع زندگی کرد و آثارش را از دل توده های مردم بیرون کشید و قبل از اینکه دچار نخبه کشی شود، از دسترس خارج شد، و به کسانی که در پی او بودند، چه خصمانه و چه دوستانه این پیام را داد که من هستم… هرچند در قیامت.
معمولا در فرهنگ ما این جمله زمانی استفاده میشود که فرد از تغییر شرایط و یا مواجهه با قدرتی در می ماند و برای خالی کردن خشم خود، وعده دیدار به قیامت را نثار میکند، و یا در ناکامی های عشقی و وابستگی های معنا دار وعده دیدار به آخرت داده میشود،
این ضرورت امروز هم در تمام ابعاد زندگی ما احساس میشود، گاه دستمان که به قدرت زورگو نمی رسد حواله اش می دهیم به قیامت. چه اسمی بهتر از این، که حالمان را خوب کند و خشم مان را فرو نشاند
_ آیا در این پرتره ها باید نگاه فلسفی صادق هدایت را جستجو کرد؟
آسانلو: خیر، صادق هدایت خودش را از نظر ظاهر پنهان میکرده، یعنی در آثارش یک راوی که هدایت نیست داستان میگوید، بازیگر است و تمام وقت نقش بازی میکند که آنچه در درونش میگذرد پدیدار نشود،
با نگاه کردن به آلبوم عکسهایش هیچ وقت نمی توانید او را ببینید ( بجز یک عکس ) همیشه ارام و آراسته، مردی شیک پوش و فرنگی و رسمی، حتی در پیک نیک که همه دوستان برهنه آفتاب میگیرند و سرخوشند، هدایت با کت و شلوار و کروات نشسته… بازیگر تمام وقت مشغول است.
حتی ذره ای راه برای رسیدن به پشت این صورتک نمی گذارد، از عکسهایش چیزی عاید ما نمیشود، او را باید از پس این عکسها بیرون کشید.
سالها جرات نداشتم و نمی شد، چندبار سعی کردم هدایت را رئالیستی نقاشی کنم ولی شبیه خودش شد!!!
اینبار هم نمی شد ده ها بار پرتره اش را کشیدم و وقتی نگاهش میکردم مسخره ام میکرد و پوزخند میزد، شب تابلو را تمام می کردم و صبح نگاهم میکرد و تمسخر میکرد… در عذاب بودم که چرا اینکار را شروع کردم چرا مثل نقاشان دیگر راحت تر کار نمی کنم، من که میتوانم هر چیزی بکشم چرا این موضوع را انتخاب کردم و چرا خوشگل نقاشی نمی کنم که تحسین شوم، چرا درگیر این ماجرا شدم که حریفم بزرگتر از بظاعت من است… و صدها چرای دیگر که هر روز گریبانگیر من بود… ولی زندگی درس بزرگی به من داده که هرگز فراموش نمی کنم: « دست از دانستن بردار » هر چیزی که از دانش من سرچشمه گرفته، کاری برایم نکرده، رشدی برایم نیاورده و هرانچه از ندانستن آمده راهگشا و دردآور بوده… و به آگاهی رسیده است.
وقتی قلم مو را کنار گذاشتم و با دستانم رنگ برداشتم و به بوم چنگ زدم، نقاشی نشد ولی حالم بهتر شد، تضاد بین آموخته هایم و کانسپت نقاشی با دست، واسطه ای را برداشت که مرا نقاش میکرد، به من اجازه داد صورت نکشم ولی هویت را ببینم ، چشم نکشم ولی نگاه را خلق کنم، دهان را نقاشی نکنم ولی بیان را در آثارم پدیدار کنم…
شاید جواب سئوال شما این باشد: دراین آثار چیزی را جستجو نکنید، با اینها باشید.
_ از نوجوانی و جوانی صادق هدایت میخواندید؟
آسانلو: بله . در نوجوانی نفهمیدم، و ده سال پیش دوباره خواندم و حالم بد بود لذت نبردم ولی ذهنم را زخمی کرد، دوسال پیش بلاخره آنچه باید را دریافتم و تفسیرهای زیادی را خواندم و با دوستان و استادن زیادی پیرامون هدایت گفتگو کردیم، به نظرم وقتش بود که شروع کنم، در سردرگمی و با احتیاط چند پرتره کار کردم و بد نشد، تا اینکه به دلیل ابتلا به کرونا تجربه عجیبی را زندگی کردم، انگار سوار بر قطاری بودم که میرفت و میرفت با سرعت و بی رحم از همه چیز و همه کس دور می شدم و تبدیل به متریالی شده بودم که دیگران درباره اش تصمیم میگرفتند، روحم و اندیشه و احساسم ارزشی نداشت و درک کردم مرگ انتخابی چقدر فرق میکند ... هدایت روی تخت بیمارستان کار خودش را کرد و دریافتم زندگی صورت نیست و تنها مرگ حقیقت و قطعیت این تجربه زیستن ماست، الان میتوانم بگویم آثار هدایت را خوانده ام، و در من امید و زندگی و عصیان بوجود آورده است.
_ آنقدر سردیس از مشاهیر ساخته اید که آدمی فکر میکند باید در کنار نقاشی سردیس صادق هدایت راهم می ساختید
آسانلو: حتما این اتفاق رقم زده خواهد شد، ولی در کنار این نقاشی ها کمکی نمیکرد، چون مجسمه علی رغم آنچه همه فکر می کنند، ربطی به نقاشی ندارد، فقط نقطه مشترکشان طراحی است که هم در نقاشی پایه و اساس است و هم در مجسمه سازی.
_ پرتره سازی انتزاعی که به نظر میرسد شما در این مجموعه پی گرفته اید، حائز چه مولفه هایی ست؟
آسانلو: انتزاع اگر در شکل حلول کند، ابتذال است، چراکه اگر نقاشی معاصر را از نظر فرمالیستی بررسی کنیم در تضاد با مبانی هنرهای تجسمی است، اما درک زیبایی شناسی در هنر مدرن زیستن در زمان حال را می طلبد، هنرمندی که تغییرات پیرامون خود را احساس نکند آثارش و تفکراتش قبل از زایش می میرند و یا مرده پای به هستی میگذارند، لذا این من نیستم که انتخاب کنم که با چه روشی نقاشی کنم بلکه این نوع زیستن من است که در فرم آثارم پدیدار میشود، زمان مکان و جبر و اختیار، چالش های عظیم معنایی در ایجاد محتوی هستند، بودن ما دراین فرصت کوتاه به سرعت در حال دگرگونی ست و ما دسترسی به آینده ای معنا دار نداریم و جزو فراموش شدگانیم. انتزاع در هستی همچون جوهره ای زنگی بخش حضور دارد و نیاز نیست ما ایجاد کنیم بلکه در ان زیست می کنیم، حضوری قطعی و همیشگی، حقیقتی انکار ناپذیر و عظیم.
مشکل اینجاست که اگر ما تربیت نشده بودیم و هزاران سال دنیا را به شکلی احمقانه تسخیر نکرده بودیم الان از این بی شکلی لذت می بردیم و به تماشای ابرها و ستارگان مشغول بودیم.
اینکه فکر می کنیم که دنیا را فهمیده ایم و برای همه چیز اسم گذاشته ایم پس به آگاهی دست یافته یا به آن نزدیکیم، این تصوری واهی ست، ما درباره مهمترین علل هستی هیچ چیز نمیدانیم، ما نمیدانیم« جان » چیست،
بودن چیست، و نبودن یعنی چه.
ما نمی توانیم با تمام دانشمان جلوی خشک شدن یک گیاه را بگیریم، ما نمیدانیم به کجا میرویم، ما نمیدانیم از کجا می آییم، ما حتی نمیدانیم دراین دنیا و زندگی چه می کنیم .ما نمیتوانیم یک لحظه به عقب برگردیم و یا ساعتی جلوتر زندگی کنیم، این ناتوانی ها بینهایت است، و ما انسانهای قد کوتاه فکر می کنیم که میدانیم…
اما تمام مکاتب و ادیان و فلاسفه و علوم …. مشغولند تا نظرات خود را تحمیل کنند و هنر هم در این میانه بیکار نبوده و نیست.
داوینچی با لبخند ژکوند، از گذشته ای تاریک به آینده ای روشن لبخند میزند، و دریافت خود را از هستی در عنصری جاودان ثبت میکند، لبخند، چه پیام فرا زمان و مکانی، عشق و شور زندگی، احساس. چیزی که ما از گذشته خیلی دور به یادگار داریم و تنها دارایی ماست، هیچ شکلی ندارد و هیچ قانون و مرزی نمی شناسد، از زمان مکان فراتر است و به گذشته میرود و در آینده سیر میکند، این همان انتزاعی ست که در هنر جاری ست، زمانی به صفحه بوم میخورد و با رنگ نقشی میسازد و میشود نقاشی، گاهی احساس در سنگ و گل و چوب پدیدار میشود و مجسمه را می سازد و گاهی در رقص و نمایش و ادبیات. هنر تاثیر احساس است بر ماده.
احساس به هنرمند جرات میدهد که دست به آفرینش بزند، عصیان کند و از خودش فراتر رود، خودش را نقد کند، و آثاری پدید اورد که شرم اور به درد نخور و تکرار نشدنی باشد، احساس به هنرمند جرات میدهد از نمیدانم که نمیدانم که نمیدانم به فضای امکان برسد و ناممکن زندگی کند و بقای بشر را تضمین کند،
پرتره هایی که من ساخته ام از بلد بودن من نیامده، در فضای امکان شکل گرفته یعنی در لایه های زیرین نمیدانم.
_نوعی اکشن پینتینگ در این کارها هویداست ، شاخصه کاری شماست یا با توجه به شخصیت صادق هدایت این کنش نقاشانه را برگزیدید؟
آسانلو: این نوع نقاشی به یکباره شکل نگرفته، بلکه در روندی طولانی و پر ماجرا این تغییر شکل اتفاق افتاده که من هم نمیتوانم بگویم که انتخاب کرده ام، ولی میتوانم بگویم که این یک نوع اعتراض است به نقاشی، به سرگذشت هنری ام، به هنرمندان رئالیست نما که درکشان از مکتب رئالیسم در حد خوشگل کشی و مکش مرگ من تنزل پیدا کرده است. عظمت رئالیسم را درنیافته اند و نمیدانند عکاشی با نقاشی فرق دارد، این اعتراض به گذشته خودم است که نقاش بودم و لذت میبردم، الان هنرمندم و رنج میبرم.
صادق هدایت رنج میبرد و من همچنین، صادق هدایت نام و نان را برای جاودانگی کنار گذاشت و من همچنین، صادق هدایت روایتگر جهل و تاریکی تاریخ سرزمین مان بود و من همچنین، هدایت از رئالیسم اجتماعی به اکسپرسیونیسم رسید و من همچنین، صادق هدایت از طبقه اجتماعی بالا به پایین نگریست و من از پایین به بالا. و این را او نمی دانست که من میدانم.
_خیلی ها صادق هدایت را روایت نوعی یاس و ناامیدی مستمر ارزیابی می کنند اما شما در برخی آثار ردپای هیجانی از شور و زندگی را بازتاب داده اید که شاید خلاف آن تعابیر باشد.
آسانلو: در خصوص این نظریه که صادق هدایت افسرده بوده و یاس و نامیدی را ترویج کرده، میتوانم بگویم متهم اصلی فعلا فراری ست ؛ هدایت در قالب یک روایتگر داستان سرایی کرده و خود واقعیش را در لایه هایی از حقایق زندگی در روزگار خودش پنهان کرده بود. برای رسیدن به او باید از لابلای پرسوناژها و شخصیتها و قصه ها عبور کنی، چیزی شبیه هزار و یک شب. آنگاه در میابی که زیر انباشتی از نوشته ها و داستانهای تب آلود، شخصیتی به شدت آگاه و عصیانگر در آرامش نشسته و به زندگی می نگرد. زندگی مهمترین موضوع آثار هدایت است، و انسان عالی ترین پرسوناژ . اینکه مخاطب در داستان گرفتار میشود مسئولیتش با هدایت نیست، او تاریخ را روایت میکند، اسطوره ها را در قالب شخصیتهای روزگار خودش به تصویر می کشد، تاریخ قبل و بعد از حمله اعراب را میگوید و البته وابسته است به تاریخ اساطیری چند هزار ساله. او شکوه و عظمت امپراطوری ایران قدیم را می خواهد و تحولات بعد از آن را نمی خواهد و آن را در قالب هویت از دست رفته معرفی می کند. خود واقعیش را پنهان می کند تا دیگری روایت کند. ارزشهای از دست رفته، شکوه و عظمت نابود شده و زندگی که دیگر به درد نمیخورد. هرچه هست وقتی به قلم هدایت روایت میشود، از نگاه سگی ولگرد که روزی در ناز نعمت بوده و یا زنی که هم مادر است و هم هرزه، سیلی میزند بر مخاطب خواب آلود و در تضادی معنا دار روزهای خوش زندگی را یادآور میشود. کسانی که مغز سخن هدایت را در نمیابند در پوسته میمانند و او را نفی میکنند، باز هم یادآور میشوم که داستان هایی که هدایت نقل میکند مهم نیست، شکل داستان مهم نیست و اصالت ندارد، بلکه رویدادی هنرمندانه است فراتر از زمان خودش، رنگین و سرشار از رمز و راز که هر شخصیت نماینده ی اسطوره ای و جریانی تاریخی است. بنابراین من دریافتی از هدایت را تصویر کرده ام که شامل خود حقیقی و سرشار از زندگی ست.
_آیا از این دیالوگ میان نقاشی و ادبیات حال تان خوش است و اساسن این معاشرت را چگونه دیدید؟ در دنیاهای موازی نقاشی مجسمه و طراحی سیر می کنید این پراکندگی مدیوم احتمالا آسیب زا نیست؟
آسانلو: رنج کشیدن در هنر شیرین است و دردی مداوم که در حین کار کردن التیام میابد و برای ساعتی فراموش میشود،
اگر درباره هنر و هنرمند صحبت کنیم، رشته های هنری درهم طنیده اند و امروزه هنر معاصر این مرزها را برداشته، یک ایده میتواند میان رشته ای اجرا شود و در قالب پرفورمنس از نمایش و موسیقی و نقاشی و سینما بهره مند شود. دوران نقاش بودن و یا مجسمه ساز بودن گذشته و مفاهیم تعیین کننده اند، دیگر برخورد صنفی با هنر معنا ندارد و هنرمند با نقاش، طراح یا مجسمه ساز فرق میکند، معیارهای زیبایی تغییر کرده، دنیا به سرعت دگرگون شده، اشکال هنر هماهنگ با زمان خود زیر رو شده، دیگر آثار هنری آن چیزی نیست که در موزه ها میدیدیم، هنرمند پشت سر خود را نگاه نمیکند بلکه از آن به عنوان گذشته یاد میکند و درسهایش را میگیرد، هنرمند امروز سریع زندگی میکند و خلاصه میگوید، دنبال فهمیدن و یا فهمیده شدن نیست در پی بودن است، دیگر هنرمند فردی منزوی در تاریکخانه آتلیه ها و استودیو های هنری نیست، هنرمند عصیانگر است و قیام میکند و مرزهای تخیل و اندیشه را در آفرینشی هنرمندانه جابجا میکند، زمانه خود را میشناسد و در مکانی مناسب آنچه باید را پدیدار میکند، روح جامعه ی مترقی ست و پرچمدار تفکر عظیم انسانی، مدافع هستی و انسانیت، نماد آگاهی بشر در مقابل تحجر و واپس گرایی.