کارگاه "طراحی مدرن- خودیافتگی در طراحی" در آموزشگاه سکو برگزار شد
انتقاد نقاش ایرانی ساکن آلمان به وضعیت آموزش هنر در ایران / شهرام کریمی در آموزشگاه سکو: در کنار آموزش طراحی باید موضوع اندیشهورزی را به هنرجو یاد دهیم
شهرام کریمی در کارگاه "طراحی مدرن-خودیافتگی در طراحی" که در آموزشگاه سکو برگزار شد با انتقاد به وضعیت آموزش هنر در ایران گفت: معلمهای ایرانی شاگردانی شبیه خود تربیت میکنند.
ایران آرت: کارگاه "طراحی مدرن-خودیافتگی در طراحی" با حضور شهرام کریمی در آموزشگاه سکو برگزار شد.
این نقاش ساکن آلمان در ابتدای این کارگاه گفت: طراحی یک پایه اساسی برای درست دیدن است و اساساً طراحی یعنی درست دیدن. دید طراح با دیدن معمولی تفاوت دارد. شما لیوانی را همیشه در خانه برای چای خوردن استفاده میکنید و روزی چند بار آن را به دستتان میگیرید و شاید اگر یکی از شما بپرسد این لیوان چه شکلی است، باید فکر کنید تا شکلش در ذهنتان مجسم شود، ولی طراح همیشه آن لیوان را طور دیگری میبیند و دقت بیشتری به آن دارد.
او با اشاره به مسئله فردیت و شخصی بودن در کار طراح گفت: ما به جای فردیت، همشکلی داریم که ضد فردیت است. من معلمهایی را دیدم که توجهی به روحیات فردی هنرجوها نشان نمیدادند. برایم تعجبآور است که چطور میشود در یک کلاس 10-20 نفره همه یک گلدان را به یک شکل بکشند و روحیه فردی خودشان را در آن دخیل نکنند؟ هنرجوها آدمهای متفاوتی هستند و آدمهای متفاوت، روحیات متفاوتی دارند. در اینجا بخشی از مسئله به روانشناسی و روانکاوی بر میگردد و من معتقدم که یک معلم هنر حتماً باید روانشناسی هنر بداند وگرنه نمیتواند هنر را آن طوری که شایسته است به هنرجو آموزش بدهد. امروزه در تدریس هنر نمیتوانید به هنرجو بگویید چه شکلی نقاشی کند، بلکه باید بیشتر در کلاسها بحث و گفتوگو صورت بگیرد تا این صحبتها به هنرجو کمک کند فردیتش را پیدا کند.
کریمی درباره ارتباط بین طراحی و نقاشی بیان کرد: من معتقدم طراحی هیچ اصولی ندارد و خیلیهای دیگر هم همین نظر را دارند ولی این یک حکم نیست. طراحی، پایهای برای نقاشی است که اگر آن را پی بگیریم، به حوزههای تخیل و خیال میرسیم. نیچه وجه تخیل هنر را ستایش میکند و میگوید خدا را شکر، هنر را داریم که ما را از واقعیت نجات بدهد. در اینجا شاید سؤال کنید که آیا لازم است اصول را یاد بگیریم؟ که من در جواب میگویم بله، صد درصد لازم است. مگر شاعری که با شعر سر و کار دارد میتواند عروض را یاد نگیرد و شعر خوب بگوید؟ یادگیری اصول مهم است ولی شناخت اصول به این معنا نیست که کارمان به تقلید و کپیکاری برسد. طراح باید از مرحله شناخت رد شود و دانشش را صرفاً به طراحی محدود نکند.
او ادامه داد: نقاشی مهمتر از موضوع است چون وقتی موضوع روی شما سوار شود، شما ذلیل آن میشوید. بنابراین این شما هستید که باید سوار بر موضوع و نقاشی شوید که اگر این اتفاق بیفتد، ونسان ونگوگ و بینش فردی و فردیت به وجود میآید. مگر پیت موندریان یا دنیل ریشتر در نقاشیشان چکار کردهاند؟ طراحی موندریان خیلی ساده است ولی همه را جذب میکند چون خاص خودش است. دنیل ریشتر هم کارهایش به جایی میرسد که کاملاً قابل تشخیص است. در کار دنیل ریشتر آلمانی که یک هنرمند خیلی جوان است، طراحی و نقاشی با هم آمیختگی پیدا میکنند و این حس است که حکمفرمایی میکند و نقاشی را پیش میبرد. خیلی مهم است که بدانید طراحی در کجای کار شما قرار میگیرد؟ آیا طراحی از بین میرود یا باقی میماند؟ شما میتوانید طراحی را از بین ببرید و به یک بافت برسید یا روی آن طراحی بمانید.
این نقاش و طراح ایرانی خاطر نشان کرد: ما امروز در دنیایی زندگی میکنیم که در آن نمیشود طراحی و نقاشی را از شعر جدا کرد. مسئله زبان خیلی اهمیت دارد چون راه فرار از همشکلی در هنر رسیدن به زبان فردی است. من طراحی را شعر میدانم و معتقدم عباس کیارستمی یک شاعر سینما بود. طراحی تنها یک متریال نیست، بلکه یک متریال آمیخته به تفکر است و تفکر هم برآمده از روحیه و روان شخصی است که باید کشف شود. خطوط طراحی، واژههایی هستند که در کنار هم یک شعر را میسازند.
کریمی ادامه داد: طراحی میتواند پایه یک تفکر باشد و شما را به عنوان یک سکو وارد حوزه خلاقیت کند تا در آن حوزه تکنیک شما شکل بگیرد و تعریف شود. این یعنی من قائل به هیچ تکنیک از قبل توضیح داده شدهای نیستم. من معتقدم تکنیک را باید پیدا کرد و این کار سادهای نیست و چیزی نیست که در یک کلیت اتفاق بیفتد. نمیشود یک طبیعت را ده نفر نقاشی کنند و همه مثل هم باشد. متأسفانه در شهرستانهای ما هنوز این اتفاق میافتد و مشکل از پایههای آموزشی است.
شهرام کریمی گفت: پایههای آموزشی باید زمینه ایجاد خلاقیت در هنرجو را ایجاد کند ولی ما در این زمینه ضعیف هستیم و هنوز در زمینه سیاه قلم هم نمیتوانیم هنرجوها را به آن شکلی که باید تربیت کنیم. سیاه قلم پیش از اینکه یک تکنیک باشد، یک شعور و یک نحوه نگاه کردن است و حتماً آن نگاه کردن باید اتفاق بیفتد و بینشی که لازم است باید صورت بگیرد تا هنرجو و هنرمند بتواند سیاه قلم بکشد.
او با بیان اینکه ما در دورههای مختلف تاریخ و هنرمان شکافهایی داشتهایم، اظهار داشت: ما از گذشته یک سری شاهکار مینیاتور داریم ولی تاکنون چقدر آنها را نقد و بررسی کردهایم تا ببینم چطور خلق شدهاند و اصلاً چه معنا و مفهومی دارند؟ متأسفانه ما این کار را انجام نمیدهیم و ایتالیاییها و یا ماتیسیها میآیند مینیاتور ما را کشف میکنند. هنرمندان ایرانی که به خارج از کشور رفتهاند، توانستهاند در برخورد با فرهنگ کشورهای اروپایی یا آمریکایی، دستاوردهایی از هنر ایران را به نقد بکشند ولی در داخل کشور چنین اتفاقی کمتر میافتد. آقای نیکزاد نجومی سالهاست که نقاشی کشیده و کار کرده است ولی الان تازه چند است که به خاطر کشاکشی که در خارج از کشور دارد، شکل نقاشگونه گرفته است. در اروپا بچهها از کودکستان با آبستره سر و کار دارند ولی ما با آبستره فاصله گرفتهایم. ما ایرانیها داستانگو هستیم و آبستره خیلی راضیمان نمیکند. وقتی هم آبستره رنگ میزنیم، به یکباره از دل آن یک سر بره یا شیر در میآوریم چون آبستره به تنهایی راضیمان نمیکند و نمیدانیم کاندینسکی چهکار کرده است.
کریمی افزود: اروپاییها فلسفه مدون دارند ولی ما چنین چیزی را نداریم و به اعتقاد من هم هنر بدون فلسفه لخت است. البته ما فلسفه داریم ولی فلسفهمان در شعر است و با شعر توضیح داده شده است. در عمق اشعار مولانا و حافظ، این همه تصویر و خیال وجود دارد ولی ما تصویر را نمیشناسیم و نمیتوانیم تصویر را بشکنیم. هنوز به دنبال فرمهای کلیشهای هستیم.
او با تأکید بر مرتبط بودن این مباحث به بحث طراحی، ادامه داد: فقط یک شاعر میتواند فیلم "خانه سیاه است" را بسازد که آن فروغ فرخزاد است. فروغ از فاجعهترین جریانی که وجود داشت، شعرترین و زیباترین را ساخت چون استراکچر تفکر رئالیسم را شکست. عباس کیارستمی هم از فروغ تأثیر گرفت و این تأثیر خودش را در فیلم "ایبیسی آفریقا" نشان داد. من اندیشه شعرگونگی فرهنگی که داریم را در کمتر شاعری دیدهام ولی عباس کیارستمی آن را داشت. عباس کیارستمی از اولین تا آخرین فیلمش این اندیشه را داشت و ساختارش هم در همه این فیلمها یکی بود و هر وقت هم تجربهای میکرد، این تجربه همراه با شعور و فهم بود.
کریمی با نمایش یکی از طراحیهای ساده جوزف بویز که در موزه دوسلدورف نصب است، گفت: قدرت طراحی جوزف بویز خیلی قوی بود ولی او وارد حوزه فلسفه هنر شد. آدمهایی نظیر جوزف بویز، جورج بازلیت و امثال اینها همیشه دنبال کشف و شهود هستند. متأسفانه معلمهای ایرانی این کشف و شهود را به هنرجوها آموزش نمیدهند. من اگر کلاس بگذارم و هنرجو بعد از 5 جلسه مثل من کار کند، عذرش را میخواهم چون قرار نیست کسی را شبیه به خودم کنم. اینکه یک هنرجو 3 سال کار کند و بعد از 3 سال کارش عین معلمش باشد، یک فاجعه ناگوار است و حتماً معلم هم مقصر است، چون راه کشف را برای شاگردش بسته است. اینکه هنرجو بخواهد تجربههای یک نفر دیگر را طی کند، ممکن است باعث شود راه خودش را گم کند و به بیراهه برود. در اینجا هم معلم و هم شاگرد باید تأکیدشان به کشف و شهود باشد وگرنه هنر آدمها تکرار میشود.
او درباره طراحان ایرانی گفت: ما طراحان خوبی در کشورمان داریم. علی گلستانه یکی از بهترین طراحهای ما است که کارهای مداد رنگش عالی است. این آدم حداقل 30—40 سال مثل بچهها طراحی کرده و کارش بسیار شاهکار است. فرشید ملکی هم طراح خوبی است. وزن طراحی در کارهای فرشید ملکی بیشتر از نقاشی است.
این طراح و نقاش ایرانی در مورد هنر آبستره اظهار داشت: در هنر آبستره، مفهوم باید از دل کار بیرون بیاید و شما نمیتوانید مفهوم را از بیرون منتقل کنید. اگر این کار را انجام بدهید، نقاشی از بین میرود. البته اگر کسی نمیداند به دنبال چیست نباید دست به نقاشی و طراحی ببرد. کسی که میخواهد پرسپکتیو یاد بگیرد، باید بداند چرا میخواهد این کار را انجام بدهد. هیچ کس نگفته که همه نقاشها باید الزماً پرسپکتیو را بشناسند. این خندهدار است. شما زمانی لازم است پرسپکتیو را بشناسید که بدانید میخواهید در کجا از آن استفاده کنید. تخیل میتواند یک نقاشی را بسازد. ما عوامل ضد تخیل زیادی داریم که خوب دیدن را ترور میکنند. نباید اجازه بدهیم این عوامل به ما نفوذ کنند. ما زیر خروارها بدبینی و بد نگاه کردن، هستیم و در این شرایط به سادگی نمیشود کار کرد. باید هر چه که مانع به کار افتادن تخیلمان میشود را از سر راهمان دور کنیم.
شهرام کریمی افزود: نتیجه صحبتهای امروز این است که اندیشهگی، تکنیک شما را معین میکند و تا زمانی که در کار شما اندیشهگی وجود نداشته باشد، اتفاقی که خلق میشود یک اتفاق هنری نیست. اندیشهگی گم شده است و یکی از دلایل مهمش ضعف بخش آکادمیک ما است. ما مشکلات آموزشی خیلی زیادی داریم و وضعیت آکادمیک تجسمی در ایران با معیارهای جهانی فاصله زیادی دارد. سینمای ایران در سالهای اخیر به یمن حضور چند چهره به یک سینمای مؤلف تبدیل شده است ولی این اتفاق در عرصه هنرهای تجسمی نیفتاده و ما نتوانستهایم جایگاهی در دنیا داشته باشیم. ما در هنرهای تجسمی خیلی فقیر هستیم و هر چه داریم هم در یکی دو تا اسم است، اما جریان هنری نداریم. هنر تجسمی در ایران خیلی کور است.
وی افزود: در آکادمیهای بزرگ مثل آکادمی نیویورک فقط بحث میشود و آکادمیها شکل طلبگی دارند، یعنی دانشجوها خودشان میروند اساتید را انتخاب میکنند چون بعد از مدتی میفهمند که روحیه آنها با کدام استاد سازگارتر است و همخوانی بیشتری دارد. دانشجوها در چنین آکادمیهایی با اساتیدشان بحث فلسفی میکنند و یک دفعه میبینید که از وسط این بحثها یک سبک بیرون میآید.
شهرام کریمی یکبار دیگر با تأکید بر اینکه طراحان و نقاشان باید از هنرهای دیگر هم آگاهی داشته باشند، اظهار داشت: من معتقدم که در کلاسهای نقاشی باید فلسفه، شعر و سینما هم وجود داشته باشد چون اینها از هم جدا نیستند. به همین خاطر است که فیلمسازهای خوب، نقاشهای خوبی هم بودهاند. پائولو پازولینی و دیوید لینچ نقاشی میکردند و فدریکو فلینی هم طراح خوبی بوده است.
این طراح و نقاش ادامه داد: نیما یوشیچ یک شاعر ساده نبود. زبان فرانسه را میدانست و با تفکر مدرن آشنا بود. با این حال نیما همه چیز را رها کرد و به یک روستا رفت و در آنجا اندیشهگی شعرش را ساخت. یا یدالله رویایی که بیش از 50 سال پیش مانیفست شعر حجم را نوشت هم صرفاً یک شاعر نبوده و نیست. به نظرم اگر کسی بخواهد آبستره را بشناسد باید شعر حجم رویایی را بخواند. من تعریف کلاسیک، آکادمیک و تئوریزه کردن آبستره را با تئوری شعر حجم یاد گرفتم چون قائل به فرم است. البته یدالله رویایی فرمالیست نیست چون شعر اندیشه دارد. یدالله رویایی یکی از متفکرین معاصر است و ما به بینش آدمی مثل او احتیاج داریم. رویایی تنها یک شاعر نیست و از حوزه کلام و واژه به مفهومی فراتر رسیده است. لازم است بینش آدمهایی مثل او در طراحی هم وجود داشته باشد. من در اکثر کلاسهای طراحیام بیش از یک ساعت فقط راجع به یدالله رویایی صحبت میکنم و به آنالیز اشعارش میپردازم.
کریمی در پاسخ به سؤالی درباره اینکه کارهای آبستره بر اساس اندیشه شکل گرفته یا بداهگی، گفت: مگر میشود آدم به یک استایل برسد و پشت کارش اندیشه نباشد؟ این دو در کنار هم هستند نه جدا از هم. من با جدا کردن اندیشه و بداهگی مشکل دارم چون در خود بداهگی هم اندیشهگی وجود دارد و آدمی که فکر نکرده و به چیزی نرسیده است، نمیتواند به یکباره چیزی را خلق کند. مطمئناً در هنر آبستره اندیشهگی وجود دارد و این اندیشه است که باعث میشود هنرمند تکنیک را پیدا کند. شاید در آنالیز بشود اندیشه و بداهه را از هم جدا کرد ولی در اصل این دو در کنار هم قرار میگیرند و یک طراحی یا نقاشی آمیختهای از هر دوی اینهاست.
او درباره لزوم رسیدن به خودیافتگی در هنر بیان کرد: هنر زبان است و شما یا با زبان دیگری حرف میزنید و یا با زبان خودتان. هنرمندان شکل گرفته با زبان خودشان حرف میزنند که به این میگویند خودیافتگی. طراحی به شما کمک میکند که واژهها را بفهمید و بنیان آن هم خودیافتگی است. خودیافتگی مانند ریاضی نیست که بشود با فرمول به آن رسید ولی راههایی دارد که یکی از این راهها فرهنگشناسی است. تا زمانی که خودیافتگی اتفاق نیفتاده، شما تابع آدم دیگری هستید و نگاهتان، نگاه شخصی دیگر است. اما باید تابع خودتان باشید و در اینجا باز هم به نقش معلم تأکید میکنم، چون این معلم است که باید کمک کند تا هنرجو به سادگی خودش را پیدا کند. اگر یک معلم، هنرجوها را مثل خودش کند، کارش چیزی مثل ترور کردن آنهاست. البته این اتفاق در آکادمیهای خارج از کشور هم رخ میدهد ولی هنرجو باید زرنگ باشد و اجازه انجام چنین کاری را ندهد.
شهرام کریمی در پایان این کارگاه گفت: یورگ ایمندورف یکی از بزرگترین نقاشهای آلمان شاگرد جوزف بویز بود. ایمندورف در کتاب خاطراتش میگوید که یک ماه در آکادمی دوسلدورف زیر نظر بویز بود ولی بویز حتی یک کلام هم با او حرف نزد. فقط یکبار جوزف بویز از کنار ایمندورف رد میشود و به او میگوید "این همه نقاشی نکن". ایمندورف هم عصبی میشود و بعد روی تابلویش مینویسد "این همه نقاشی نکن" و این تابلو به یکی از کارهای بزرگ ایمندورف تبدیل میشود. منظور جوزف بویز این بوده که نقاش گاهی اوقات باید کار را کنار بگذارد و به سراغ اندیشه و فکر برود و بعد دوباره شروع به نقاشی کند. این درس بزرگی است که نقاش بزرگی مثل جوزف بویز به ما میدهد. جوزف بویز در کارش اندیشهگی دارد و این اندیشهگی را از هنر نمیشود حذف کرد.
عالي سپاس