کد خبر: 34340 A

شاه تختی مصدقی را دوست داشت/نقش شهلا در مرگ تختی/کشتی گیران هم عصر تختی برایش سوسه می آمدند و الان دروغ می گویند

شاه تختی مصدقی را دوست داشت/نقش شهلا در مرگ تختی/کشتی گیران هم عصر تختی برایش سوسه می آمدند و الان دروغ می گویند

ایران آرت : بهروز افخمی که برای ساخت فیلم تختی، تحقیقات گسترده ای داشته می‌گوید به رغم همه فشاری که ساواک برای محدود کردن تختی ایجاد کرده بود، شخص محمدرضا پهلوی تختی را دوستش داشته است.

فخمی می‌گوید خودش هم باورش این است که جبر زمانه تختی را مجبور به خودکشی کرده است. جبری که ساواک، کشتی گیران هم عصرش، خانواده‌اش و شرایط روحی خودش همه در آن نقش داشته‌اند اما شهلا مقصر اصلی نبوده و البته او یک احتمال ۱۰ درصدی هم نگه می‌دارد برای احتمال کشته شدن تختی به دست یکی مثل شعبان بی‌مخ.خبرآنلاین با او این گفتگو را کرده است:

۲۰ سال پیش که شما تختی را ساختید آدم‌های راوی قصه، بیشتر زنده بودند. به نظر می‌رسد ولی در فیلمنامه‌های دو فیلم ساخته شده از زندگی تختی چه مورد شما و چه این فیلم اصلا به اینکه این آدم‌ها زنده هستند توجه نمی‌شود و به نظر می‌رسد تنها حرف‌هایی که مردم درباره داستان تختی می‌گویند روایت شده است.

زمانی که من درباره داستان تختی تحقیق می‌کردم متوجه شدم که تختی طوری بایکوت و با او بد برخورد کردند که خودش را بکشد و به احتمال زیاد خودکشی کرده است. البته همیشه یک احتمالی هم باقی بود که بعضیی از گردن کلفت‌ها و کشتی‌گیرهای تهران یا لات و لوت‌های مثل شعبان بی‌مخ آن سال‌ها  او را کشته باشند. چون این‌ها از این کارها می‌کردند.

مثلا یک نفر را جایی می‌بردند و وانمود می‌کردند که ساواک او را کشته. این‌ها می‌گفتند اگر در ۲۸ مرداد ما نبودیم، الان شاه هم وجود نداشت و برای همین به خودشان این حد از اجازه را می‌دادند که کسانی را بکشند. البته بیشتر در مورد گردن کلفت‌های دیگر که ارتباط‌هایی با آن‌ها داشتند بعضی را می‌کشتند با خیال راحت.

این حالت همیشه یک احتمال ۱۰ درصدی باقی می‌گذارد برای اینکه تختی کشته شده، با اینکه تختی پیش خیلی‌ها گفته بود می‌خواهد خودش را بکشد. مردهای شصت، هفتاد سال پیش خیلی راحت ممکن بود خودشان یا فردی دیگر را بکشند. این وضعیتی که این همه مراقب هستند بدنشان سالم بماند و خالی به آن نیفتد آن زمان نبود. 

در تحقیقات‌تان به ماجرای سرطان تختی هم رسیده بودید؟

نه اصلا این حرف‌ها درست نیست. این قضیه سرطان هیچ ربطی به توانایی او برای بچه‌دار شدن ندارد. برای اینکه بعد از آن جریان بچه‌دار شد و زمانی که بچه‌اش یازده ماهش بود خودش را کشت. یک عده‌ای این قضیه را از روی پستی بیشتر حتی ادعا می‌کنند. آن زمان که من تحقیق می‌کردم یک سری اشاره‌های این مدلی داشتند. ولی من فهمیدم کثافت کاری که سر تختی درآوردند حالا هم دارند ادامه می‌دهند و فکر می‌کنند چون ۳۰ سال گذشته کسی خبر ندارد، پس باور می‌کنند.

آن زمان که ما فیلم را می‌ساختیم ۳۰ سال از دوران تختی گذشته بود. خلاصه فهمیدم که همه دروغ می‌گویند. هیچ‌کس فکر نمی‌کند منفعتش اگر در گفتن حقیقت نباشد چرا باید حقیقت را بگوید. هر کس در جهت منفعت خودش دروغ می‌گفت و اصلا هم به این فکر نمی‌کردند که ما این روایت‌ها را با هم مقایسه می‌کنیم. برای همین این احتمال که تختی را کشته باشند به دلایلی، یکی اینکه هتل آتلانتیک جای مشکوکی است، دو خانه کنار این هتل است که من در فیلمم نشان دادم.

یکی با عنوان سازمان نقشه‌برداری ارتش احتمالا محل بازجویی بوده، یعنی هتل آتلانتیک به عنوان جایی که محل بازجویی‌های محرمانه ساواک به حساب می‌آمد قبلا هم معروف بود. می‌خواهم بگویم من فرضم بر این است که با اطلاعاتی که به دست آوردم اصلا فرقی نمی‌کند تختی خودش را کشته باشد یا او را کشته باشند. اگر خودش هم خودش را کشته باشد تحت فشار شدید جامعه کشتی و ورزش بوده.

همین فوبیای دور شدن از شهرت بوده؟

دور شدن از شهرت شاید برای تختی مهم نباشد. مساله این بود که تختی گرفتاری مالی داشته. یک تعهدی با خودش یا به نظر خودش با مردم داشته که برای یک فیلم تبلیغاتی برای تیغ اصلاح حاضر بودند ۲۰۰ هزار تومان به او بدهند که همه مشکلاتش را حل می‌کرده ولی زیر بار این‌ها نمی‌رفته. آدمی نبوده که فکر کند اگر در فیلم بازی کردم فردا اگر متوجه شدم استعداد این کار را ندارم بد می‌شود. آن چیزهایی که در همین فیلم نشان داده شد اکثرا واقعیت دارد.

در این قصه آیا تختی اینقدر سیاسی بوده؟

بله. تختی جبهه ملی و طرفدار مصدق بوده. اعلامیه پخش و در تظاهرات شرکت می‌کرده است، چیزهایی که در فیلم بهرام توکلی هم نشان داده شده غیرواقعی نیست. مساله این فیلم به نظر من این است که بیشتر شبیه یک فیلم مستند و گزارشی است و برداشت‌هایی از زندگی تختی دارد. خلاف فیلم‌های قبلی بهرام توکلی که یک شاعرانه‌ای داشت. این خیلی ساده ماجرا را روایت می‌کند. 

تصویری که از موحد یا امامعلی حبیبی می دهد یا برادر تختی خیلی تصویر تندی است درحالی که اینها هنوز زنده هستند. 

اصلا قضیه به نظر من تندتر هم بوده. 

شما مثلا برای فیلم‌تان با یکی مثل عبدالله موحد صحبت کردید؟

نه من صحبت نکردم. برای اینکه چیزهایی که باید درباره هم عصرهای تختی بدانم را می دانستم.

پس شما هم قضاوت کردید.

معلوم است که قضاوت کردم منتهی موضوع این است که آدم‌هایی که باید می‌شناختم و معروف بودند از عباس زندی تا موحد و ... یکی از همین‌ها توی گوش تختی زده است. در سال‌های آخر زندگی تختی این‌ها همه با هم تختی را بایکوت کرده بودند و وانمود می‌کردند که از ترس ساواک و نظام این کار را کردند و این واقعیت نداشت. یعنی شاه همیشه تختی را دوست داشت. اصلا اهمیت نمی‌داد که او مصدقی است یا نه. مثلا در فیلم من این صحنه هست که شاه و خانواده‌اش با ماشین رد می‌شدند تختی را دیدند و شاه کل کاروان مشایعت کننده را نگه داشته و خودش پیاده شده با تختی سلام علیک کرد.

این‌ها همه خودش باعث حسادت هم می‌شد. آن‌ها که شاه‌پرست بودند و مصدقی هم نبودند می‌دیدند که شاه بیشتر به تختی توجه می‌کند. مشخص است که همه این‌ها باعث می‌شده سوسه بیایند و نقشه بکشند. می‌شود همه این‌ها را به صورت گزارشی و بدون تخیل نشان داد که نتیجه‌اش می‌شود فیلم تختی.

تصویری که از شهلا داده شده هم خیلی گنگ است و خود شما هم خیلی در قصه‌تان به آن نپرداختید.

من اصلا نمی‌دانم چرا باید شهلا در زندگی تختی نقش مهمی داشته باشد؟ شهلا در یک سال آخر زندگی تختی نقش مهمی پیدا کرد آن هم در زندگی بچه خانی‌آباد که اصلا خیلی با زن حال نمی‌کند. اصلا تختی یک خجالت زدگی در مقابل زنش هم داشت که مجبور شد زنش را به همان خانه‌ای ببرد که خواهر و مادرش هم در آن زندگی می‌کردند و شاه به او داده بوده. این‌ها با هم دعوا هم می‌کردند و تختی هم مدام بیشتر حقیر و بدهکارتر می‌شد. غیر از این چه چیزی می‌تواند در مورد شهلا اهمیت داشته باشد؟ 

قصه این است که یک عده می‌گویند اگر قصه خودکشی باشد شهلا در این قصه صاحب سهم است. 

مشخص است که شهلا صاحب سهم است وقتی آخرین تلفن را به خانه زده و گفته تو دیگر من را نمی‌بینی و دیگر خانه نمی‌آیم این یعنی می‌گفته من به خاطر تو خودم را می‌کشم و مشخص است که از دستش عصبانی و ناراحت است. برای همه ممکن است پیش بیاید ولی ما هیچوقت به این نتیجه نمی‌رسیم که به این دلیل خودمان را بکشیم.

چیزهای دیگری باید نقش داشته باشد. مثل درآمدن از گرداب مالی که در آن افتادی و این وضعیتی که روز به روز بدتر می‌شوی و آدمی هم نباشی که مثل کی‌روش با کلمبیا قرارداد می‌بندد، آدمی باشی که از دوران کشتی گذشتی و هیچ زبان خارجی هم بلد نیستی که به عنوان مربی جای دیگری کار کنی. در اینجا هم همه دست به دست هم داده‌اند که تو کار نکنی. اینکه بخواهیم تمام تقصیر را گردن زن تختی بیندازیم یک جور تخیل پیش پاافتاده است.

من خواستم فضای کلی استیصال و فضای روانی محاصره شدگی در فیلم خودم درست کنم. آنجا کارگردان احساس می‌کند که تحت محاصره است و یواش یواش پارانوئید می‌شود و در آخر در اتاق هتل تقریبا وضعیت تختی را تجربه می‌کند. این کاری که من کردم در جهت این بود که فضای ترس و ابهام و دلهره‌ای که سعی کرده بودند برای تختی به وجود بیاورند را درست کنم. یک فضای تحقیرشده و نگران و اینکه همه دشمن من هستند سعی کردند برای تختی به وجود بیاورند که در نهایت هم موفق شدند.

اگر قرار بود مرحوم علی حاتمی فیلم را ادامه بدهد شبیه به این کار می‌شد یا نه.

علی حاتمی به نظر من نابغه بود. زمانی که من مدیر فیلم و سریال بودم «هزاردستان» را دوباره راه انداختم و زمانی که نتیجه نهایی را دیدیم، دیدیم که این سیاسی‌ترین فیلمی است که در تاریخ سینما و تلویزیون ایران ساخته شده و یک تحلیل کاملا هوشیارانه و غیرمنتظره از علی حاتمی دارد. ما هیچوقت فکر نمی‌کردیم آدمی باشد که اینقدر سیاسی باشد و نظراتش هم اینقدر غیرمنتظره باشد. بررسی نقش فراماسونری و سازمان های زیرزمینی از انجمن مجازات تا کسانی که انجمن مجازات را کنترل می‌کردند، به شکلی خیلی عجیب و غیرمنتظره در هزاردستان آمده بود و خلاصه واقعی تاریخ ایران است. با یک چنین آدم باهوش در حد نبوغ من اصلا نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتاد اما مطمئنم علی حاتمی پتانسیلش را داشت که یک کار غیرمنتظره کند.

خرده راش‌هایی که از او دیدید چه می خواست روایت کند؟

علی حاتمی دیالوگ نمی‌نوشت نه به خاطر اینکه دیالوگش را در ذهنش نداشت، به این دلیل که پارانوئید بود. مخصوصا در «هزاردستان»، می‌دانی بسیاری از روزها سر صحنه در حالی که دیالوگ نداشته به بازیگر گفته بشمارد؟ همیشه آدم فکر می‌کند یک فیلمسازی که خیلی کم هوش است چنین کاری می‌کند ولی این کار را به این دلیل می‌کرد که نمی‌خواست بازیگرش دیالوگش را بداند. گاهی حتی به عزت‌الله انتظامی می‌گفت بشمار. دیالوگی که در ذهنش بود را تازه در آخرین روزها به دوبلور می‌گفت بگوید. می‌ترسید و فکر می‌کرد تحت نظر است و چون حرف سیاسی می‌زند، خطرناک است.

بشمارد که می‌دانی یعنی چه؟ مثلا مرحوم بیک ایمان‌وردی که دیالوگ بلد نبود بگوید، یک کشتی کچ‌کار بود که هنرپیشه شده بود. او می‌رفت سر صحنه و شروع می‌کرد میشمرد :۱۰۰۱ ، ۱۰۰۲ ،... و بعد دوبلور جایش حرف می‌زد. علی حاتمی با آن مدل جادویی دیالوگ‌نویسی‌اش که به کمات جان می‌داد، به بیشتر بازیگرانش می‌گفت بروید بشمارید و بیایید و کار که تکمیل می‌شد، رویش صداگذاری می‌کرد.

یعنی فیلمنامه تختی وجود نداشته که کسی بخواهد بدزدد؟

شماره سکانس بود و دو خط داخلش نوشته شده بود که چنین می‌شود. هیچ دیالوگی وجود ندارد. راش‌هایی که گرفته بود خیلی ساده بود. من از هر سکانسی که گرفته یک پلانش را در فیلم استفاده کردم. همه پلان‌های اصلی که سکانس‌هایی که مجموعا ده دقیقه بود از هر کدام ده ثانیه، بیست ثانیه برداشتم و در طول فیلم من تمام نماهایی که علی حاتمی گرفته بود، هست.

 

بهروز افخمی غلامرضا تختی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین